You cannot fake a friendship.
اولین چیزی که امشب به ذهنم آمد. شاید یکی از بزرگترین آموختههایم از الان تا آخر عمرم.
دوستی یعنی چی؟ صحبت کردن؟ تبادل نظر؟ وقت گذراندن؟
به تحقیق نه.
دوستی، برای برپایی نیاز به اعتماد دارد. اول اعتماد و بعد دوستی. این فراروند برعکسش امکانپذیر نیست. دوستیِ یک روزه برای همین ممکن نیست.
دوستی، حاصلِ سلسله اتفاقات و عواطفی است که بین آدمها رخ میدهد تا بالاخره...
دوستی یعنی سلام! تو هستی، من میدانم تو هستی، من ابایی ندارم از دوستی با تو و مهمتر از آن: میدانم که ابایی نداری از دوستی با من. یعنی سلام! من اعتماد دارم، من اطمینان دارم.
لزومی ندارد همهی زندگیت را بدانم؛ اما آنقدر را که باید بدانم از من پنهان نمیکنی.
YOU CANNOT FAKE A FRIENDSHIP
گاه میاندیشیدم انسانها برای فرار از انزوا و تنهایی، چرا گردِ هم نمیآیند؟ ما همه میدانیم که انسانیم و چقدر موقعیتها و احساسات مشابهی را در زندگی تجربه میکنیم. برای نمونه، کسی را دوست میداریم و حاضریم -لااقل به زعم خود- زندگیمان را پایش بدهیم. متعجبیم که چرا هیچ احساسی به ما ندارد. حال آنکه خودمان حاضر نیستیم حتی یک نگاه به عاشقی بیندازیم که -لااقل به زعم خود- زندگیش را حاضر است به پایمان بریزد. چرا؟ پاسخ بسیار ساده است. چون دوستش نداریم. اما نمیخواهیم بپذیریم که متقابلا معشوق ما هم چنین حقی دارد. بگذریم! غرض، بیان یک نمونه بود و بیش از یک نمونه تفصیل یافت.
داشتم میگفتم... همواره با خود میاندیشیدم که چرا انسانهای تنهای عالم٬ با این حجم از مشابهتها٬ تصمیم نمیگیرند که تنهایی یکدیگر را پر کنند؟ چرا نمیشود؟ دردِشان چیست؟
حالا میفهمم. پر کردنِ تنهایی، فقط حضور نیست. اعتماد است. ابتدا اعتماد میآید و بعد دوستی شکل میگیرد. نمیتوانی آن چه در قلبت هست به زبان آوری؟ نمیتوانی مطمئن باشی که فایدهات برایش چیست؟ نمیتوانی مطمئن باشی که تو را به هیچ نمیفروشد؟ دوستیای نیست.
انقدر این واقعیت مرا گیج کرده که نمیدانم چه باید بکنم و چگونه غارِ تنهاییم را از سر بگیرم. جالبتر اینکه، دیگر غارِ تنهاییام را هم نمیخواهم.
فعلا تا یافتنِ راهحل، you cannot fake a friendship.