- ۹۵/۰۶/۲۹
- ۰ دیدگاه
حقیقتاً دلم میخواست امروز به دانشگاه میرفتم و سر کلاسی مینشستم. غرق درس استادی میشدم و جزوهای برمیداشتم.
پس از اتمام کلاس، به دو میرفتم و قمقمهام را پر از چای میکردم و دوان دوان در حالی که چای داغ به سقف دهانم تاول مینشاند، به کلاس بعدی میرفتم.
هنوز دوران دانشجوییم تمام نشده؛ اما دلم به همین زودی تنگ شده است.
روز نخستِ ابن ترم، به غایت تلخ و غم انگیز بود. اما این چیزی از عشق من به تحصیل و کلاس و درس نمیکاهد. درست است که تاب آوردن تنهایی، در یک مکانِ عمومی و بزرگ، گاهی سخت میشود. ولی در هر حال، لذتِ دانشجو بودن هم کمچیزی نیست.
چگونه میخواهم با دورانِ پس از فارغالتحصیل شدنم کنار بیایم خدا داند.