یک پردیس

۲۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفکرات من» ثبت شده است

گویی هنوز اثرات تب دیشب بر تن است!

چه، من، پردیس، این دختر پرادعای بلندپرواز و کمالگرا، با این جذبه‌ی او که معلوم نیست از کجا یافته‌ام دارم بازهم به چاه پرواز سقوط می‌کنم...!

باورتان می‌شود از کسی بدتان بیابد و بدتان بیابد و بدتان بیاید جز لحظاتی که در چشمش می‌نگرید؟!

باشد که هذیانی بیش نباشد و ویروس‌ها باشند که از زبان دل من حرف می‌زنند؛ نه خودم.

صبر باید.

--------------------------------

اورکا! اورکا!

لبخندش است. نه نگاهش...!

امشب تب دارم. تب بدی هم دارم. زمان هذیان گفتنم است.

من مریض نمی‌شوم. اما وقتی که بشوم...!

کجاست آن سکه‌ی تقلبی که می‌گفت از بیماری من درد می‌کشد؟ از تب من می‌میرد؟ حالا نه معلوم است کجاست؛ نه معلوم است با کیست؛ نه معلوم است چه می‌کند.

حالش چطور است؟ مثل من تب دارد؟ دارد می‌سوزد؟ شایدم خوب است! بهتر از قبل؛ بهتر از همیشه‌اش!

آیا راهش را پیدا کرده؟ آیا زندگیش را سامان داده؟ آیا شده همان مغروری که بود؟ همان ناپلئونی که بود...!

تب نداری؛ می‌دانم. چون من از نامیزان زدن قلبت زندگیم بهم می‌ریخت! می‌فهمیدم! حالت خوب است! خداروشکر.

من خیلی تب دارم. دارم هذیان می‌بافم. اصلن چشمم مانیتور را نصفه می‌بیند از بس که پر از اشکم!

من تب دارم. خیلی هم تب دارم!

ما چه زمان می‌خواهیم به مغزمان، احساساتمان و روابطمان آرامش را تقدیم کنیم؟

آن‌قدر شبکه‌های غیراجتماعی اطرافمان را پر کرده که نمی‌دانیم سراغ کدام برویم. کمی رحم باید به انسانیت!

برای نمونه، آن آدم مجازی راحت‌تر اشکم را در می‌آورد تا همان آدم غیرمجازی. دیگر طوری شده که شخصیت مجازی بعضی‌ها را دوست ندارم اما واقعی‌اش را چرا؛ یا حتی برعکسش. دلم کمی انسانیت می‌خواهد.

ارتباط آدم‌ها آن‌قدر زیادتر از حد طبیعی شده که دعواهایی که نشاید رخ می‌دهد. لازم است آدم‌ها از هم دور بمانند تا تکراری نشوند. «دم دست» به چشم نیایند. هر چه روابط کاذب بین آدم‌ها بیشتر باشد احتمال بروز تضاد و اختلاف هم بین آن‌ها بیشتر است.

 

گاهی می‌اندیشم همین اتاق خودم از همه‌تان بهتر است. نه اذیتی دارد، نه رنگ عوض می‌کند و نه «اتیکس» ساختگی و عبث موجود در شبکه‌های غیراجتماعی را مجبور است رعایت کند.

تنفر و دوست‌داشتن‌هایم را فقط خودم بدانم خیلی بهتر است. دیگر کسی نیست که به آن دامن زند و جو دروغین بیافریند یا به مخالفت از آن بپاخیزد و بر ضعف اعصاب بیفزاید.

فقط آن کسی برای دوست‌داشتن ارزشمند است که بگردد و بگردد تا بیابدت. وگرنه، همان به در تنهایی مردن.

این مطلب، رنگ و بویی دیگر دارد. رنگ و بوی زندگی و البته قسمت موردعلاقه‌ی خودم: آکادمیک!

۸ سپتامبر، یعنی حدود ۲ هفته دیگر، درس رایگانی با عنوان The Science of Happiness در edX توسط دانشگاه برکلی ارائه می‌شود.

این درس را پیشنهاد می‌کنم؛ اما چرا؟

آنچه در این درس فرا خواهید گرفت ارزش دارد:

  • چیستی شادی و دلیل اهمیت آن

  • افزایش شادی درون خود

  • درک قدرت ارتباطات اجتماعی و علم انتقال فکر و همدلی

  • کشف چیستی تمرکز حواس و به فکر بودن و کاربردهایش در دنیای واقعی

جزییات درس از  اینجا قابل دریافت است.

 

افرادی که این درس را ارائه می‌دهند ارزشمند هستد:

این درس توسط داکر کلتنر و امیلیانا سایمن ارائه می‌گردد.

دکتر کلتنر، استاد روان‌شناسی دانشگاه برکلی است و بخش عظیمی از کارش را وقف مطالعه‌ی طبیعت شادی و نیکی در انسان کرده است. او در سال ۲۰۰۵، به عنوان یکی از ۵۰ رویاپردازانی شناخته شد که در حال تغییر دنیای ما هستند. خوب است در مورد دکتر کلتنر بیشتر بدانید.

استاد دیگر درس، امیلیا سایمن توماس، دارای دکترای عصب‌شناسی از دانشگاه برکلی است. تحقیقات او از ریشه‌یابی رفتارهای جامعه‌پسند تا فواید روان‌شناسانه‌ی اعتبار و ارتباطات را شامل می‌شود. در مورد دکتر سایمن بیشتر بخوانید.

 

دانشگاهی که این درس را ارائه کرده، از بهترین‌ها است:

دانشگاه برکلی، یکی از ۶ دانشگاه معتبر دنیا در سال ۲۰۱۵ و همچنین سومین دانشگاه بین‌المللی در دنیا در سال ۲۰۱۵ شناخته شده است. [۱] [۲]

رتبه‌بندی آکادمیک دانشگاه‌های جهان (ARWU) به این دانشگاه رتبه‌ی ۴ در کل و رتبه‌ی اول در بین دانشگاه‌های غیرخصوصی را اعطا کرده است.[۳]

از نظر من، در بررسی اعتبار این دانشگاه، مهم‌تر از این اعداد و ارقامی که تنها به علم‌زایی این دانشگاه اشاره دارند، تعداد بالای کارآفرینانی است که ماحصل این دانشگاه هستند.[۴][۵]

 

به نظرم این توضیحات برای انگیزش کافی باشد! برای شرکت در این درس، به این آدرس مراجعه کنید.

روی من حساب کن رفیق

جددی کاری بود به من بگو

انصافن من پایه م، کارم داشتی بگو

اصن دوست مال همین موقع هاست دیگه

اا، کار داشتی؟ یه تک میزدی اونجا بودما

اصن میشه تو از من بخوای و بگم نه؟

اصن میشه نه بیارم؟

آره، یه دفعه با هم هماهنگ میکنیم حالا.

--------------------------------------------------

 

بعدش کتاب "افسانه ی دوست" رو بستم و رفتم داخل غار تنهاییم استراحت کنم.

امروز باز هم گفتند که بروم همشهری جوان برای مصاحبه. راستش یک‌بار هم نخواندمش هنوز. فقط می‌دانم بد مجله‌ای نیست.

 

مانند چندبار گذشته (!) سخنرانی تکراری خودم را سر دادم که:

«انقدر دنیا مسایلی مهمی دارد که کنکور پیش آن هیچ است. حالا چه رتبه‌ات مثل من ۳ باشد چه مثل فلان فامیل فلانی ۹۹۹۹۹۹۹...»

جالب این بود که ازم پرسیدند درصد فلان درست چه بوده؟ حال آنکه من برای اینکه یادم بیاید رتبه‌ام چند شده بود هم دیگر فکر باید بکنم! سال ۹۱ کجا الان کجا.

«بچه‌ها تقلب می‌کنند. کپ می‌زنند. انگیزه ندارند.»

اصلا راستش بزرگ ترین دلیل من برای خواستن به رفتن همین است! من بلد نیستم کپ بزنم یا تقلب کنم. به خاطر همین هم جز افسوس و اندوه چیزی نصیبم نمی‌شود.

«در فرهنگ و مذهبی که دروغ بزرگترین گناه محسوب می‌شه...»

 

حقیقتش می‌خواستم بگویم که چرا این‌همه کار مهم، آدم مهم، آدم مفید را ول می‌کنید و هر سال می‌چسبید به یک سری رتبه‌آورده؟ که چه بشود؟! هرچند که در این اوضاع اینکه چند نفر اهل قلم و رسانه پای صحبت‌های چند جوان و نوجوان بنشینند باز از هیچ بهتر است.

اسم کدام احساس ها، کودکانه است و کدام ها آدم بزرگانه؟

شاید آنی که زیر پا گذاشتم کودکانه بود؛ شایدم هم نه.

یک زمانی آن کودکانه ها باید تمام شود؛ آیا تمام شد؟ آیا کودکانه بود؟ اصلن بگو ببینم! آیا کودکانه مگر بد است؟ نکند چون کودکانه بود نباید ترکش کرد؟

معصومیت کودکانه که می دانم همیشه خوب است و جواب می دهد! احساسات کودکانه اما... نمی دانم! به قول مادربزرگم هرچه خیر است...

هیچ دیده اید

کسی اینگونه

دم دم

برای خودش حرف

برای خودش دم

برای خودش اشک

دم دم؟

 

هیچ دیده ای جهنمی

که در انتظارت

به دروغت

به قتلت؟

 

گیر کرده‌ام بین اینجا و اونجا. اینجا را بیشتر دوست دارم. خیلی سال است که دیگر انس گرفته‌ام با اینجا. اما چند وقتی است که احساس می‌کنیم اطمینان کمتری به سرورهای اینجا می‌توانم بکنم. خب بالاخره من که نمی‌خواهم دفترچه خاطراتم یک‌هو نابود شود. تازه، بعضی از شما این‌جا می‌آمدید و می‌رفتید و خلاصه صله‌رحمی برقرار بود.

دیروز آمدم مهاجرت کنم به اونجا. درست کردن قالب جدید سخت بود. اینجا خیلی راحت است. اما دیگر لازم نیست عکس‌هایم را اینور و آنور آپلود کنم.

البته یک اشتباهی هم کردم که باعث شده همه‌ی مطالبی که اینجا داریم، هرکدام سه بار پشت سر هم در اونجا وجود داشته باشند. خودش دردسری است.

خلاصه که برای من تصمیم سختی است. مثل این است که بخواهم خانه‌ام را عوض کنم. خب دلم برای اتاقم تنگ می‌شود. منم که عاشق اتاقم...

موفقیت یعنی چه؟

موفقیت هم مثل خوشبختی است. احتمالا تعریف روشنی از آن نمی توان ارائه داد. اما بسیار هم استفاده می شود.

آیا موفقیت مرا پدر و مادر، دوستان یا اساتید درست تخمین می زنند؟

حس موفقیت (مانند حس خوشبختی) مهم تر است از موفقیت یا خوشبختی واقعی؟  آیا اصلا موفقیت واقعی داریم؟ یا موفقیت واقعی همان حس موفقیت است؟

 

نمره، بورسیه، مدال و... موفقیت است؟ اخلاق چطور؟ درستکاری چطور؟

اتقان در کار چه؟ این ها کدامشان موفقیت محسوب می شوند؟