- ۹۴/۰۵/۰۴
- ۰ دیدگاه
امروز باز هم گفتند که بروم همشهری جوان برای مصاحبه. راستش یکبار هم نخواندمش هنوز. فقط میدانم بد مجلهای نیست.
مانند چندبار گذشته (!) سخنرانی تکراری خودم را سر دادم که:
«انقدر دنیا مسایلی مهمی دارد که کنکور پیش آن هیچ است. حالا چه رتبهات مثل من ۳ باشد چه مثل فلان فامیل فلانی ۹۹۹۹۹۹۹...»
جالب این بود که ازم پرسیدند درصد فلان درست چه بوده؟ حال آنکه من برای اینکه یادم بیاید رتبهام چند شده بود هم دیگر فکر باید بکنم! سال ۹۱ کجا الان کجا.
«بچهها تقلب میکنند. کپ میزنند. انگیزه ندارند.»
اصلا راستش بزرگ ترین دلیل من برای خواستن به رفتن همین است! من بلد نیستم کپ بزنم یا تقلب کنم. به خاطر همین هم جز افسوس و اندوه چیزی نصیبم نمیشود.
«در فرهنگ و مذهبی که دروغ بزرگترین گناه محسوب میشه...»
حقیقتش میخواستم بگویم که چرا اینهمه کار مهم، آدم مهم، آدم مفید را ول میکنید و هر سال میچسبید به یک سری رتبهآورده؟ که چه بشود؟! هرچند که در این اوضاع اینکه چند نفر اهل قلم و رسانه پای صحبتهای چند جوان و نوجوان بنشینند باز از هیچ بهتر است.