یک پردیس

وقتی دانشجوی لیسانس هستید، شریف چند نوع کارنامه می‌دهد:

۱. کارنامه فارسی 

۲. کارنامه انگلیسی یا چک‌پرینت

۳. کارنامه مهر و موم شده انگلیسی (برای اپلای)

توجه داشته باشید که هر سه مورد بالا غیر رسمی هستند و این نکته در آن‌ها مکتوب شده است.

پس از اینکه مراحل فارغ‌التحصیلس را طی کنید و گواهی موقت بگیرید، همان ۳ کارنامه بالا را به شما می‌دهند؛ با این تفاوت که در خط آخر نوشته شده شما ملزومات فارغ‌التحصیل شدن را تمام کرده‌اید.

حالا اگر ببایید و مدرکتان را آزاد کنید و دانشنامه دریافت کنید، کماکان سه کارنامه فوق را می‌توانید بگیرید و باز هن غیر رسمی محسوب می‌شود. شاید اینجا برایتان سوال پیش بیاید که اگر دانشگاهی که اپلای کرده‌ایم از ما کارنامه رسمی خواست چه کنیم؟

پاسخ: اگر لازم نبود کارنامه مهر و موم شود، همان کارنامه‌ای را که در پاکت دانشنامه دریافت کرده بودید به مرکز ترجمه رسمی ببرید و آن را ارسال کنید.

اگر لازم بود کارنامه مهر و موم (یعنی در پاکت در بسته) باشد، باید بدانید که به هیچ عنوان شریف به دانشجو چنین چیزی را مستقیماً نمی‌دهد. بلکه باید به مسئول آموزشتان در دانشگاهی که در آن پذیرش گرفته‌اید بگویید که به آدرس Vpaa@sharif.edu ایمیل بزند و درخواست کارنامه رسمی کند. حواستان باشد که شماره دانشجویی شریف شما را هم باسد در ایمیل قید کند. یک نکته خنده‌دار هم وجود دارد و آن این است که اگر مسئول دانشگاه شما را cc کرده باشد، جوابی به ایمیل نمی‌دهند. در هر حال، شریف سریعاً به این ایمیل واکنش نشان می‌دهد (که می‌دانم باور آن سخت است.) و با شما از شریف تماس می‌گیرند و مطمئن می‌شوند که خواستار ارسال کارنانه هستید. سپس از شما می‌خواهند پول ارسال کارنامه را به TNT دانشگاه بپردازید و سپس خودشان کارنامه‌تان را ارسال خواهند کرد.

اگر پیش‌تر فارغ‌التحصیل شده‌اید و گواهی موقت فارغ‌التحصیلی را دریافت کرده‌اید، ولی قصد دارید به هر دلیل (از جمله خارج شدن از کشور برای ادامه تحصیل) مدرک اصلی و غیرموقت را که به آن "دانشنامه" می‌گویند دریافت کنید، این مطلب برای شما است.

گام نخست

در این لحظه از گواهی موقتتان عکس بگیرید؛ چرا که آخرین باری است که آن را ملاقات خواهید کرد. سپس با در دست داشتن گواهی موقت به ساختمان آموزش بخش امور دانش‌آموختگی که کمی جلوتر از بخش کارنامه است بروید. در باجه ۱ بگویید که می‌خواهید مدرکتان را آزاد کنید. از شما گواهی موقت را می‌گیرد و بعد به باجه ۲ فرستاده می‌شوید. در آنجا باید صبر کنید. هر آنچه لازم باشد، کارمند باجه ۲ برای شما توضیح می‌دهد. سپس به شما می‌گوید به سامانه portal.saorg.ir بروید، ثبت‌نام کنید و فرم مربوط به "لغو تعهد آموزش رایگان" را پر کنید.

فرم سامانه 

این فرم چند مرحله دارد و پر کردنش خیلی دشوار نیست. فقط اسکن کارنامه کامل لیسانس و نمرات مربوط به دیپلم و پیش‌دانشگاهی را کنار دستتان داشته باشید. هر جا مدرک لیسانس را از شما خواست، اسکن کارنامه فارسی لیسانس را آپلود کنید. تنها قسمت ملال‌آور فرم، جایی است که باید ترم به ترم اطلاعات را وارد کنید که آن هم اگر نبود، به کسانی که می‌خواهند مدرکشان را آزاد کنند زیادی خوش می‌گذشت. توجه کنید که ترم‌های تابستانی را هم باید وارد کنید؛  مگر اینکه صفر واحد داشته باشید. در بخشی که مدت تعهد را می‌خواهد، از عکسی استفاده کنید که در گواهی موقتتان گرفته‌اید.

وقتی مراحل به اتمام برسد و فرم را تکمیل کنید، باید حدود یک روز صبر کنید تا کارشناس آموزش دانشگاه اطلاعات را تایید کند. سپس چند روزی طول می‌کشد تا پول پرداختی شما را محاسبه کنند. این اطلاعات را می‌توانید در بخش "کارتابل" پی بگیرید. بعد از چند روز در کارتابل روی شماره درخواست که کلیک کنید در پایین صفحه مبلغ پرداختس را می‌بینید که از طریق دذگاه بانک و کارت بانکی قابل پرداخت است. پس از پرداخت، یکی دو روز طول می‌کشد تا پرداختتان تایید گردد. وقتی پرداختتان تایید شود، در کارتابل نوشته می‌شود "خاتمه یافته است." پس از مشاهده این جمله، حدود یک یا دو هفته باید صبر کنید تا مقوای مدرکتان آماده شود. هرگاه آماده شود به شما ایمیل و پیامک ارسال می‌شود و باید به باجه ۳ در اداره دانش‌آموخنگی بروید.

محتویات پاکت دانشنامه

وقتی به باجه ۳ بروید و اسمتان را بگویید، کمی منتظر باید بشوید تا پاکت شما آماده شود. بعد از چندین ربع، به شما یک پوشه داده می‌شود که شامل مدرک دیپلم، کارنامه‌های رسمی پایان دبیرستان و پیش‌دانشگاهی، کارنامه رسمی فارسی و انگلیسی و در نهایت دانشنامه لیسانس است. این دو کارنامه رسمی خیلی مهم هستند و به این راحتی‌ها نسخه‌های دیگری از آن را به شما نمی‌دهند. در حفظشان کوشا باشید. حتما مدارک دریافتی را چک کنید؛ ممکن است کارنامه‌ای را به شما اشتباه داده باشند. دانشنامه شما آماده است. نوش جان!

(اگر کارنامه لازم دارید، مطلب مربوط به کارنامه را مطالعه بفرمایید.)

عجیب است که همه‌ی آرزوهای دوران کودکی‌ام (چه آن‌ها که هنوز عطششان را دارم و چه آن‌ها که دیگر برآورده‌شدنشان سر ذوقم نمی‌آورد) تک‌تک دارند به وقوع می‌پیوندند.

آن آرزویی که در سنّ ۱۱ سالگی آغاز شد و با من ماند و آن‌قدر دور از دسترس به نظرم می‌آمد که تبدیل شده بود به ضرب‌المثل بلندپروازی میان من و دوستانم. حالا دور نیست.

آن آرزویی که در سنّ ۱۲ سالگی آغاز شد و در سن ۱۴ سالگی به پایان رسید (و شاید خیلی دور از تصور باشد که کاملا به خاطر دارم آن لحظه‌ای را که تا ثانیه‌ای قبل هنوز آرزویم بود و ناگهان دیگر آرزویم نبود) حالا در چند قدمی من ایستاده. و حالا من گریزپای شده‌ام از آن آرزوی شیرین.

آن آرزویی که در سنّ ۱۷ سالگی آغاز شد، خیلی سریع به دست آمد و انگار باید مانند کودکی‌هایم بزرگ آرزو می‌کرده‌ام.

این‌ها، آرزوهای بزرگم هستد. رسیدن به خودِ آرزو البته برای من در اولویت دوم است. آنچه ببشتر اهمیت دارد، قرار گرفتن در مسیر زودخانه رسیدن به آرزوها است. و من اکنون در همان رودخانه پیش می‌روم.

اما آنچه باعث شد من به مکتوب کردن این‌ها کشش یابم، خوابی بود که از کودکی و نوجوانی تا حالا بارها و بارها دیده‌ام. خوابِ اینکه آرزوی سنّ ۱۷ سالگی‌ام برآورده شده و در حال رفتنم. در همه‌ی این خواب‌ها با فردی خداحافظی می‌کنم که اتفاقا وی را به خوبی می‌شناسم و لازم به ذکر است نه جزو دوستانم است و نه جزو عزیزانم. حتی به وی فکر نکرده و نمی‌کنم ولی کماکان در خوابم با او خداحافظی می‌کنم. هنوز رمزش گشوده نشده تا بیایم و برایتان بنویسم "چه جالب که تعبیر شد به فلان واقعه". اما هرگاه تعبیرش را کشف کنم خواهم گفت.

راستی، شما به چندتا از آرزوهای دوران کودکی و نوجوانی رسیده‌اید؟ 

ای مخاطب!

آنقدر صحبت نمی‌کنی که دورت یک حباب تشکیل می‌شود. حبابی که ابتدا از درونش به بیرون دیدی نداری. می‌پنداری دیگر دنیا به تو کاری ندارد. حال آنکه بیرونیان تو را می‌بینند. درباره‌ات قضاوت می‌کنند و نسخه می‌پیچند. اما این وضع برای همیشه دوام نمی‌آورد. دیری نمی‌پاید که حباب از دید همگان محو می‌شود و تو می‌مانی و خودت.

ابتدای این زندگی، راحت و شیرین است. یک زندگی بی مزاحمت را فرض کن که تا هرگاه که بخواهی بنویسی، بخوانی، تفکر کنی. اما، کم‌کم، دلت برای نظرات و پندها و گلایه‌های دیگران تنگ می‌شود.

در وهله‌ی بعدی، با خویش می‌اندیشی که «ای کاش ناگفته‌ها را گفته بودم؛ ای کاش با او سخن گفته بودم؛ ای کاش حرف دل بر زبان جاری کرده بودم.»

آری. دیر است. اما هنوز وقت هست. به خودت بیا.

از اینجا که منم، زندگی خوب است. محتویات فهرست بلندبالای آرزوهایم -کوتاه، میان و بلند مدت- تک به تک دارند خط می‌خورند. و چه چیزی مهم‌تر از هدف است؟

سخت است. اشک‌بار است. قربانی کردن خواسته‌های زیادی در این راه مورد نیاز است؛ از جمله قربانی کردن احساسات. احساسات برای هر کسی.

انجام کارهای بزرگ، قربانی‌های بزرگ می‌طلبد و هزینه‌های گزاف. هزینه‌هایی مانند تنهایی، خودخواه به نظر رسیدن و تلاش شبانه‌روزی.

چرا خودخواه به نظر رسیدن؟ چون برای کسب انرژی و انگیزه برای هر کاری باید خود را دوست داشت. این دوست داشتن هم شرطی می‌شود؛ چون نباید به نقاط ضعف آلوده شود. نقاط ضعف دور و اطرافمان ریخته. برای مثال شما همین عشق‌های دروغین را ببین. علاقه‌های مزاحم. هواهای نفسانی به طوری که حتی خودمان هم نمی‌فهمیم داریم خودمان را گول می‌زنیم...

هر چه من هیچ نگویم، تو بگو. تو بمان. تو صبر کن.

بگذار قاصدک‌هایی که به دست باد می‌سپاری، دامنم را بگیرد.

کشان‌کشان دامن‌کشان تا چشمه‌ی محبتم ببرد و بر لب چشمه، چشمانم را بر برگ‌های عاشقی که به خورشید پشت ابرها چشم دوخته‌اند بگشاید.

- آیا خورشید از پشت ابرها بیرون خواهد آمد؟

- آری.

- چگونه؟

- هیچ مگو. دستت را به من بده. با من بیا.

و سپس پرواز. به ناکجاآبادی با صدای جوی آب و خنکای سایه‌سار درختانی که کاش نامشان را با هم از روی کتاب مرجع یاد بگیریم. تسلطمان بر بوی انواع چوب را به رخ یکدیگر بکشیم و تصمیم بگیریم اوقات فراغمان را به طبیعت‌شناسی بگذرانیم.

- از بوی کاج‌ها برایت گفته‌ام؟

- از تلخی‌های گذشته هیچ مگو.

- آخر باید بگویم که معجون کاج‌ها و یاس‌ها چه کردند با دل کوچکم...

- خانه‌مان را با عطر کاج‌ها می‌سازیم و با لطافت یاس‌ها روشنش می‌کنیم.

- با بوی یاس، می‌شود دار بنا کرد. دیده‌ام که می‌گویم.

- از تلخی‌هایت برایم بگو. اما با تلخی‌هایت، تنها نمان. از همین بالا رهایشان کن به دور دستی که هرگز ندانیم کجاست.

- یاس‌هایم را از نو متولد کن.

- دستت را بده به من.

تکیه بر درختی تنومند کرده‌ام و خاطراتم را می‌نویسم. شاید هم این‌بار دارم مرور می‌کنم. روی تکه سنگی نشسته‌ای و نقشه‌ی کلبه‌ای را می‌کشی که شاید ما با هم خواهیم ساخت. قول زندگی را در آن نمی‌توانم بدهم. اما قول با هم ساختن و با هم بزرگ شدن و با هم موفق شدن و با هم خواندن و ....

لابد نگاهم می‌کنی و حواسم نیست. نگاهت نمی‌کنم. اما می‌دانم چشمانت به من است. تو درک می‌کنی ترسم را. از دوباره شکستن.

نه. اشتباه نکن. من شکسته نشدم. اما مقاومت کردم تا نشکنم. من دختری قوی و بلندپروازم. باز هم کسی بخواهد مرا بشکند، مقاومت خواهم کرد تا آخرین لحظه‌ای که شکستنِ کسی را که بخواهد مرا بشکند ببینم. اما خود هرگز کسی را نخواهم شکست.

در رویا می‌زیستم. خواب‌هایم پیام‌آور عشق‌ها و خیانت‌ها بودند. خواب‌هایم، روحم بود که بر فراز حقیقت به پرواز در می‌آمد. اما، بال رویاهای شبانه‌ام را شکستند. و زیبایی داستان، آن بخشش است که تو می‌فهمی. ترسم را. ترسم از دوست داشتن را. ترسم را که ترس نیست؛ بی‌اعتمادی عمیقی است به غرایز پلید انسان‌ها. گام به گام شانه به شانه می‌آیی تا همه‌ی وجودمان اعتماد شود. آری؛ پیش‌تر هم نوشته‌ام -و شاید انتشار نداده باشم- که آخر داستان، یکی شدن است.

یکی‌شدنمان، همان بیرون آمدن خورشید از پشت ابر است...

Academic Writing

Academic writing is a formal genre of writing.

How to become a pro formal writer?

Use university library resources and read texts within your scientific discipline. Pay attention to the language they use.

The Writing Process

Stage 1 (pre-writing or invention)

Define your topic

Decide how to approach it

Collect material

Write down a preliminary plan (list your plans)

Outline your presentation (order of arguments)

Use mindmaps

Stages 2 & 3

Produce a first draft based on preliminary plan

Add sections or aspects (and/or eliminate some of your previous ideas)

Evaluate, rethink, and rewrite

Recognize the need for revision and development

---

Week 2: Structuring your text and conveying your argument

 

Writing in English at University is a free online course provided by Lund University through Coursera Inc. I will give a brief explanation of each session through the upcoming posts.

Week 1: Introduction

Week 2: Structuring your text and conveying your argument

Week 3: Using sources in academic writing

Week 4: Editing and proofreading

هنگامی که خبر اتفاقات تلخ امروز تهران به گوشم رسید، منتظر ایستاده بودم جلوی درب مدرسه‌ی برادرم تا جلسه‌شان تمام شود و مادرم بیاید تا به خانه برویم. خبرها حاکی از آن بود که عده‌ای در مجلس ناامنی ایجاد کرده بودند و منتظر بودند ما بترسیم.

قبول دارم. خبر دلهره‌آوری بود؛ اما راستش من نترسیدم. ناراحت شدم از شکسته شدن بت امنیتی تهران و از کشته و مجروح شده انسان‌های بیگناه که هرچه بیگناه‌تر بوده باشند، از شر دنیای کثیف امروز بیشتر رها شده‌اند...

تا همین دقایقی پیش نیز حس خیلی قوی‌ای نسبت به واقعه‌ی امروز نداشتم؛ تا اینکه بالاخره بغضم شکست. کمی منتظر واکنش دنیا بودم. از دیگران انتظاری نیست. تنها می‌خواستم واقع‌بینانه‌تر خودمان را با دیگر ملل مقایسه کنم. و صد البته تاکید می‌کنم که منظورم دیپلمات‌ها و افراد سیاسی دنیا نیست. مردم عادی جهان را می‌گویم.

هیچکس برای تلخی امروز ما شمعی روشن نکرد. هیچکس ما را دوست نداشت.

شاید بعدتر، بیشتر بنویسم از تلخی این تنهایی؛‌ اما برای الان، فکر در سکوت و آرامش شب بیشتر لازم است.

کارهایی زیادی وجود دارد که باید پیش از رفتن انجام دهم. البته همه‌ی مواردی که «رفتنم» را مطرح می‌کنم، تبصره‌ی «البته اگر ویزایم به موقع صادر شود» باید ضمیمه حرفم گردد. فرض را بر این گذاشته‌ام که به سخن فردی که مصاحبه‌ام را در سفارت انجام داد (و گویا تقریبا به همه این حرف را می‌زند) اعتماد کنم و تصور کنم ویزا به موقع و پیش از آغاز کلاس‌هایم حل خواهد شد.

هنوز، به قول معروف، داغم و درک نمی‌کنم؛ چرا که اصلا حس خاصی نسبت به رفتن ندارم. نه حس بد و نه حس خوب. تنها حس خوبی که دارم نسبت داده می‌شود به اینکه دوباره قرار است دانشجو شوم.

کلی کارهای تمام‌نکرده دارم: گرفتن گواهینامه، جمع‌بندی کارهای دندانپزشکی، پاره‌ای کارهای اداری و ....

قصد داشتم حتما پیش از رفتن گواهینامه بگیرم؛ اما شدت تنفر از اینکه به کلاس رانندگی بروم به حدی است که نمی‌دانم باید چه کنم. حدس می‌زنم که تا پایان عمرم بی گواهینامه خواهم ماند. البته یک دوره کامل به کلاس آیین‌نامه و شهر رفته‌ام و آزمون ساده‌ی آیین‌نامه را هم قبول شده‌ام. اما فاصله‌ای که افتاده زیاد است و باید احتمالا همه‌ی کارها را از ابتدا آغاز کنم.

برنامه‌های فعلی (که دارم انجامش نمی‌دهم و فقط می‌دانم که باید انجامش دهم) این است که مدرکم را آزاد کنم. پیش‌تر کارهای مربوط به فارغ‌التحصیلی را انجام داده بودم و برای استفاده‌ی دیگران مکتوب هم کرده بودم. حالا باید سر از آزاد کردن مدرک در بیاورم و پس از آن حین انجامش، مکتوبش هم بکنم.

این چند روز به جای اینکه سراغ کارهای اداری ضروری‌ام بروم -که به تحقیق خسته‌کننده و تلخ است- نشسته‌ام و درس اینترنتی خوبی را که پیدا کرده‌ام تماشا می‌کنم. وسواس عجیبی روی سوادم دارم. هر روز که از فارغ‌التحصیلی‌ام می‌گذرد، احساس می‌کنم سوادم از سوراخی که در حافظه‌ام وجود دارد نشت می‌کند. آدم باید خیلی حواسش به سوادش باشد. اگر سوادم را -به علت بهنگام نکردن آن یا مرور نکردن و فراموشی- از دست بدهم چه در چنته خواهم داشت؟ چه سرمایه‌ای غیر از سواد و مهارت‌هایم دارم؟