- ۹۶/۰۳/۰۷
- ۲ دیدگاه
کارهایی زیادی وجود دارد که باید پیش از رفتن انجام دهم. البته همهی مواردی که «رفتنم» را مطرح میکنم، تبصرهی «البته اگر ویزایم به موقع صادر شود» باید ضمیمه حرفم گردد. فرض را بر این گذاشتهام که به سخن فردی که مصاحبهام را در سفارت انجام داد (و گویا تقریبا به همه این حرف را میزند) اعتماد کنم و تصور کنم ویزا به موقع و پیش از آغاز کلاسهایم حل خواهد شد.
هنوز، به قول معروف، داغم و درک نمیکنم؛ چرا که اصلا حس خاصی نسبت به رفتن ندارم. نه حس بد و نه حس خوب. تنها حس خوبی که دارم نسبت داده میشود به اینکه دوباره قرار است دانشجو شوم.
کلی کارهای تمامنکرده دارم: گرفتن گواهینامه، جمعبندی کارهای دندانپزشکی، پارهای کارهای اداری و ....
قصد داشتم حتما پیش از رفتن گواهینامه بگیرم؛ اما شدت تنفر از اینکه به کلاس رانندگی بروم به حدی است که نمیدانم باید چه کنم. حدس میزنم که تا پایان عمرم بی گواهینامه خواهم ماند. البته یک دوره کامل به کلاس آییننامه و شهر رفتهام و آزمون سادهی آییننامه را هم قبول شدهام. اما فاصلهای که افتاده زیاد است و باید احتمالا همهی کارها را از ابتدا آغاز کنم.
برنامههای فعلی (که دارم انجامش نمیدهم و فقط میدانم که باید انجامش دهم) این است که مدرکم را آزاد کنم. پیشتر کارهای مربوط به فارغالتحصیلی را انجام داده بودم و برای استفادهی دیگران مکتوب هم کرده بودم. حالا باید سر از آزاد کردن مدرک در بیاورم و پس از آن حین انجامش، مکتوبش هم بکنم.
این چند روز به جای اینکه سراغ کارهای اداری ضروریام بروم -که به تحقیق خستهکننده و تلخ است- نشستهام و درس اینترنتی خوبی را که پیدا کردهام تماشا میکنم. وسواس عجیبی روی سوادم دارم. هر روز که از فارغالتحصیلیام میگذرد، احساس میکنم سوادم از سوراخی که در حافظهام وجود دارد نشت میکند. آدم باید خیلی حواسش به سوادش باشد. اگر سوادم را -به علت بهنگام نکردن آن یا مرور نکردن و فراموشی- از دست بدهم چه در چنته خواهم داشت؟ چه سرمایهای غیر از سواد و مهارتهایم دارم؟