یک پردیس

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

می‌سوزم و می‌سازم تا سرد شود عشقم

می‌گدازم اندر دل تا سبز شود باغم

رفتی‌ُّ دلت پر سنگ، آن رحم دِلَت، کم‌رنگ

یک شهر ز غم مشحون، یک عمر ز غم پررنج

من ندارم اندر دل یک ذره ز بیگانه

از کجا چنین چپ شد روی تو و این خانه

آکنده کن این قلبم از گوهر ذی‌نقشت

تا کنم من این جان را تا ابد پریشانت

گر عرش رَوَد بر عرش ور فرش پَرَد بر عرش

بیرون نتوان کردَت از قلب و دلم با رخش

تو ز من پرسیدی که چرا تنهایی؛ که چرا غم‌ناکی؟ چه‌شده؟ بی‌حالی...
«تو اگر می‌دانستی که چه زخمی دارد؛ که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی‌پرسیدی که چرا تنهایی»...

صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط

تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط

 

۱۳۷۷

- بابا؟ چرا همه گریه می‌کنن؟

- به خاطر آقاجونه پردیس خانوم

- بابا؟ مگه آقاجون گریه داره؟ مگه لولوئه؟ لولوئه هم خنده داره نه گریه

- نه دخترم. رفته پیش خدا

- بابا؟ مگه خدا مهربون نیست؟ حتی از مامان گیتی؟ پس چرا گریه می‌کنن واسه مهمون خدا؟

- نمی‌دونم پردیس خانوم

- آهان

 

یک ماه بعدش

- بابا؟ چرا لباس دیگه‌ای نمی‌پوشی؟ لباس‌هاتو چیکار کردی؟ فقط همین سیاه زشته رو داری؟

- آخه فقط سی روز از فوت آقاجون گذشته.

- بابا؟ توکه دروغ نمی‌گفتی. مگه سی روز پیش نگفتی رفته پیش خدا؟

- بله پردیس خانوم. فوت کردن یعنی همین.

- آهان.

 

یک ماه بعدتر

- بابا؟ می‌شه بریم پیش خدا؟

- بله دخترم. همه‌ی ما بالاخره می‌ریم.

- بابا؟ الان آقاجون، آقاجونِ خداست دیگه؟

- نه دخترم. خدا که بابابزرگ نداره.

- اِ. بیچاره خدا....

- پردیس جان ....

- آهان.

 

هفته‌ای بعدتر - آدینه

- پردیس خانوم؟ کجا می‌ری اینقدر شیک کردی؟

- دارم می‌رم یه سر به خدا بزنم و برگردم. منتظرم باشید‌ها. زود می‌آم.

-آهان.

 

 

۶ بهمن ۱۳۸۹

- بابا؟ چرا مامان گریه می‌کنه؟ چه خبر شده؟ بابایی دوباره حالش بد شده؟

- نه، راستش... بابایی... فوت کرده.

- چی؟ یعنی بابایی مَرد؟ یعنی تموم کرد؟ بابایی رو که تازه عمل کرده بودن. پاش هم خوب شد. مگه لخته‌ی خون رو از پاش نیاوردن بیرون؟ اون آدم‌ها توی اون بیمارستان خراب‌شده پول می‌گیرن کار عزرائیلو آسون کنن؟

- خب ...

- پس چرا مرد؟

- خواست خدا بود.

- حرف‌های همیشگی خودمو تحویل خودم می‌خوای بدی؟

 

۷ بهمن ۱۳۸۹

- خوش به‌حال بابایی. راحت شد.

- [مامان و بابا :‌صامت]

 

۸ بهمن ۱۳۸۹

- بابا؟ مامان؟ می‌شه برام یه بابابزرگ بخرین؟ بابابزرگ‌هام تموم شدن.

- [مامان و بابا :‌صامت]

 

۹ بهمن ۱۳۸۹

- مامان؟ من به بابات حسودیم می‌شه.

- یعنی چی دخترم؟ این عجیب‌رتین حرفیه که تا حالا ازت شنیدم. زندگی قشنگه. من و بابات همیشه سعی کردم بهت ارزش زندگی کردن رو بفهمونیم.

- زنده بودن و زندگی کردن فرق داره.

- خب...

- من به تموم مرده ‌های این کره‌ی خاکی حسودیم می‌شه...

 

۱۰ بهمن ۱۳۸۹

- پردیس جان کجا می‌ری؟‌ کلاس نداری‌ها امروز...

- دارم می‌رم یه سر پیش خدا. دیگه برنمی‌گردم. منتظرم نباشین.

 

{ اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حلّ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر اُفتد نه تو مانیّ و نه من }

 

القصّه

فرق است میان آن‌که یارش در بر

              با آن‌که دو چشم انتظارش بر در...

بس بس ای طالع خاقانی چند/چند چندش به‌بلا داری بند

چو به‌جو راز دلش دانستی/که به‌یک نان جوین شد خرسند

مداونش که دوانیدن تو/مرکب عزم وی از پای فکند

مرغ را چون بداونند نخست/بکشندش ز پی دفع گزند

به از او مرغ نداری مدوان/ور دوانیدی کشتن مپسند

کس ندیده‌ست نمد زینش خشک/سست شد لاشه بجاییش مبند

مچشانش بتموز آب سقر/مفشان بر سر آتش چو سپند

فصل را با حورا آهنگ به‌شام/وصل با حوران خوش‌تر بخجند

هم توانیش به تبریز نشاند/هم توانیش ز شروان برکند

طفل‌خو گشت میازارش بیش/بر چنین طفل مزن بانگ بلند

دایگی کن بنوازش که  نزاد/پانصد هجرت از او به فرزند

نیست جز اشک کسش همزانو/نیست جز سایه کسش هم‌پیوند

حکم حق رانش چون قاضی خوی/نطق دستانش چون پیر مرند

از برون در خوی خوییش مدار/وز درونش دل مجروح مرند

 

 

 

 

Where do I begin...to tell the story of how great a love can be...The sweet story that is older than the sea...The simple truth is about the love she brings to me...where do I start...

With her first hello..she gave a meaning to this empty world of mine...There'd never be another love, another time...She came to my life and made the living fine...She fills my heart...

she fills my heart...with very special things...with angel songs...with wild imagining...she fills my soul...with so much love...That anywhere I go...I'm never lonely...with her along...who could be lonly?...I reach for her hands...it's lways there...How long does it last?..can love be measured by the hours in a day?...I have no answers now, but this much I can say...I know I'll need her till the stars all burn away....and she'll be there...

 

چندی پیش که در حال خواندن "باغ من" ،اثر مهدی اخوان ثالث، بودم حس عجیبی بهم دست داد ؛ بطوریکه ارتباط قوی و محکمی با آن برقرار کردم، این از آن نظر در چشمم عجیب می نمود که من هیچگاه با شعر و قطعه های ادبی ارتباط نمی گیرم!

کمی در آن اندیشیدم، مدت مدیدی فکری بودم که ناگاه چراغ ذهنم روشنی فرمود و این ارتباط غیر مترقبه را درک کردم!

ارتباط گرفتن من نه از حیث ارتباط آن با جامعه که به خاطر ارتباط تنگاتنگ آن با معدلهای سابق و معدل ترم دوم امسالم بوده است!!

اینک شما را به خواندن تعابیر خودم از این شعر زیبای اخوان دعوت می کنم( سبزها شعر اصلی، آبی ها تعابیر زیبای من!!! ) :

باغ من

کارنامه ی من

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاک غمناکش

نمره های گند من کارنامه ی زیبایم را زیر پرده ای از غم و غصه پنهان کرده اند و هیچ کس به من آفرین نمی گوید و لب به تحسین کارنامه ام نمی گشاید.

ساز او باران سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست

ور جز اینش جامه ای باید،

بافته بس شعله زر تار پودش باد

در کل وضعیت عجیب و غریبی دارد این کارنامه!

گو بروید یا نروید، هرچه در هر جا که می خواهد یا نمی خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

فرقی نمی کند اگر المپیاد مرحله دوم قبول شوم یا نه، خوارزمی مقام بیاورم یا نه وقتی که معدلم افتضاح است. من چشم در راه هیچ موفقیتی نیستم، مانند باغ نومیدان.

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.

اما نباید امید از دست داد، حتی اگر افتضاح بزرگی در کارنامه به بار آورده باشم! (خطاب به اطرافیان:) چه کسی می گوید که کارنامه سرشار از نمرات تجدیدی کریه است؟! بلکه بدیع است و شایسته ی احترام! نمره های کم کارنامه ترم دوم، این را نشان می دهند که بنده در کارنامه ترم اول نمرات خوبی گرفتم ولی خیری ندیدم! در نتیجه بیخیال شدم !!

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن

پادشاه فصل ها، پاییز

کارنامه افتضاح، وضعیت روحی نابسامانی را برای صاحبش به ارمغان می آورد! و تا ابد نمره ی درخشان و تاثیر گذار فیزیک بر آن خود نمایی می کند!!

پ.ن بسیار مهم : من به هیچ عنوان قصد استهزاء نداشتم و این مطلب صرفا جنبه طنز دارد.