یک پردیس

 

۱۳۷۷

- بابا؟ چرا همه گریه می‌کنن؟

- به خاطر آقاجونه پردیس خانوم

- بابا؟ مگه آقاجون گریه داره؟ مگه لولوئه؟ لولوئه هم خنده داره نه گریه

- نه دخترم. رفته پیش خدا

- بابا؟ مگه خدا مهربون نیست؟ حتی از مامان گیتی؟ پس چرا گریه می‌کنن واسه مهمون خدا؟

- نمی‌دونم پردیس خانوم

- آهان

 

یک ماه بعدش

- بابا؟ چرا لباس دیگه‌ای نمی‌پوشی؟ لباس‌هاتو چیکار کردی؟ فقط همین سیاه زشته رو داری؟

- آخه فقط سی روز از فوت آقاجون گذشته.

- بابا؟ توکه دروغ نمی‌گفتی. مگه سی روز پیش نگفتی رفته پیش خدا؟

- بله پردیس خانوم. فوت کردن یعنی همین.

- آهان.

 

یک ماه بعدتر

- بابا؟ می‌شه بریم پیش خدا؟

- بله دخترم. همه‌ی ما بالاخره می‌ریم.

- بابا؟ الان آقاجون، آقاجونِ خداست دیگه؟

- نه دخترم. خدا که بابابزرگ نداره.

- اِ. بیچاره خدا....

- پردیس جان ....

- آهان.

 

هفته‌ای بعدتر - آدینه

- پردیس خانوم؟ کجا می‌ری اینقدر شیک کردی؟

- دارم می‌رم یه سر به خدا بزنم و برگردم. منتظرم باشید‌ها. زود می‌آم.

-آهان.

 

 

۶ بهمن ۱۳۸۹

- بابا؟ چرا مامان گریه می‌کنه؟ چه خبر شده؟ بابایی دوباره حالش بد شده؟

- نه، راستش... بابایی... فوت کرده.

- چی؟ یعنی بابایی مَرد؟ یعنی تموم کرد؟ بابایی رو که تازه عمل کرده بودن. پاش هم خوب شد. مگه لخته‌ی خون رو از پاش نیاوردن بیرون؟ اون آدم‌ها توی اون بیمارستان خراب‌شده پول می‌گیرن کار عزرائیلو آسون کنن؟

- خب ...

- پس چرا مرد؟

- خواست خدا بود.

- حرف‌های همیشگی خودمو تحویل خودم می‌خوای بدی؟

 

۷ بهمن ۱۳۸۹

- خوش به‌حال بابایی. راحت شد.

- [مامان و بابا :‌صامت]

 

۸ بهمن ۱۳۸۹

- بابا؟ مامان؟ می‌شه برام یه بابابزرگ بخرین؟ بابابزرگ‌هام تموم شدن.

- [مامان و بابا :‌صامت]

 

۹ بهمن ۱۳۸۹

- مامان؟ من به بابات حسودیم می‌شه.

- یعنی چی دخترم؟ این عجیب‌رتین حرفیه که تا حالا ازت شنیدم. زندگی قشنگه. من و بابات همیشه سعی کردم بهت ارزش زندگی کردن رو بفهمونیم.

- زنده بودن و زندگی کردن فرق داره.

- خب...

- من به تموم مرده ‌های این کره‌ی خاکی حسودیم می‌شه...

 

۱۰ بهمن ۱۳۸۹

- پردیس جان کجا می‌ری؟‌ کلاس نداری‌ها امروز...

- دارم می‌رم یه سر پیش خدا. دیگه برنمی‌گردم. منتظرم نباشین.

 

{ اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حلّ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر اُفتد نه تو مانیّ و نه من }

 

القصّه

  • ۸۹/۱۱/۱۲
  • پردیس

تفکرات من

شعر

نثر

نظرات  (۱)

آخه من به تو چی بگم!!! فوق العاده بود! تو چرا انقدر خوب می نویسی؟؟ضمنا تسلیت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی