یک پردیس

تو ز من پرسیدی که چرا تنهایی؛ که چرا غم‌ناکی؟ چه‌شده؟ بی‌حالی...
«تو اگر می‌دانستی که چه زخمی دارد؛ که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی‌پرسیدی که چرا تنهایی»...

  • ۹۰/۰۱/۲۵
  • پردیس

تفکرات من

شعر

نظرات  (۲)

از من خسته...واقعا نمی دونم چی بگم.
مال خودته شعرات ؟به شعرای کارگاهی می خوره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی