- ۹۱/۱۱/۲۸
- ۱ دیدگاه
سخن گفتم چنان چون که نباید...
رهروی محوی به گفتن، که شنیدنم نشاید...
باری...
مویه کردن، نه میسر...
پشت گریه ناله سردادن، نه ممکن ...
ضیقِ دنیا، سترِ اشکم زیرِ بالشتی که همدم...
صوتِ پرغم: دوش حمام، اختفای هق هقِ گریه...
لرزش تن از پریشانیُ... از درد... درمانی نه موجود...
تب، فشار از غصّه... اما... طبیبِ تب بُرِ پرمدعایم، نه؛ نه پیدا...
عادتِ پراشتباهِ ناگزیرم... سیطره برعمقِ گیتیِّ وجودم...
نه ارادم که شکستن، بتِ انسانیِ احساس...
آری آری... این چنینم...
من هنوزم که هنوزه... نشکستم.