- ۹۲/۰۸/۲۹
- ۰ دیدگاه
وقتی به دیدارِ شنیدنِ عطر من نمیآیی لبخندی بر لبانم، آرام، میخوابد. سینهخیز به سمت پیشانیام میرود و به مغزم نفوذ میکند. فکر میشوم از نگاه که میترسم. نه از تو؛ که گذشتی؛ عابر. از تو که گذشتی و مرا در آغوشم گذاشتی که میفهمم. که سینهخیز، چشم مینوردد و اشک نمیشود. که خوب میدانستم سرآغازِ پایانِ بیپایان را.
فکر میشوم از نگاه که میترسم. از توکه دنیای منی. از سینهخیزی که چشم نوردد و اشک نشود؛ از تو. از تو که نفسهایم را پیشت گرو گذاشتهام تا بینیاز شوم از نور.