- ۹۲/۰۷/۱۲
- ۰ دیدگاه
دستم را روی اولین زخمها فشار میدادم. محکم. مصمّم. حاضر نبودم یک ذرهاش را هم از دست بدهم. حتّی یک قطره.
در زخمهای بعدی، نمیخواستم همهاش بیرون بریزد. میخواستم در من بماند، حتی اندک؛ امّا برای همیشه.
اما مگر بیش از دو دست دارم ... ؟
زخمهایی که نتوانستم رویشان را فشار دهم، تو را از من گرفتند. ذره ذره از وجودم خارجات کردند.
و تو ... و تو اگر بودی ... و دستانت اگر بود، زخمها را فشار میداد و لااقل چند قطرهی آخرت را به یادگار میبردم.
تو، تو را از من گرفتی.
حالا، دلم به اِسکارها خوش است.