- ۹۱/۱۲/۰۱
- ۲ دیدگاه
سری که به شیشه اتوبوس تکیه کرده و حرفای مردم رو قرقره می کنه.
«سعی نکن که بفهمی چیه تویِ فکر من»
گوشی که با هدفون همنشین شده و نمی خواد فحشِ کسایی رو بشنوه که با هم درگیرن؛ سرِ هیچ، سر پوچ، سرِ بدبختیها.
«قصه نگو ... فقط بگو آخر قصه ات، کلاغه به خونش می رسه یا نه»
یه جفت چشم که قایمکی به کفشای دو دختر دانشجو خیره شده. از وجنات و لوازم پیداست دانشجوی معمارین. لب از لب برنمی دارند.
«در این سکوت حقیقت ما نهفته است؛ حقیقت تو، حقیقت من»
اون یه جفت چشم با شرم بالا می آد تا به چهرهء غم زدهء دو تا جوون.
قفلِ بدونِ کلیدِ اندوه.
یه لب که نمی تونه باز شه؛ بگه:
- چِتِه لعنتی؟ از من که حالِت بدتر نیست. دِ آخه تو که حال منو نمیفهمی نمیدونی نمیبینی؛ قبول؛ منم مال تو رو.
«این زندگی واسه من معنی نداره. یعنی چی؟ رک گفتم؛ یعنی نداره»
یه عینک که ترجیح می ده بلوله توی قاب خودش تا اینکه هر چی نگاه کثیف و ناخوش هست رو نشونم بده؛ دمش گرم.
«یه زمستونه توی دلم
و واسه خالی کردن عقده های تو دلم شعر خوبه ...
آره شعر خوبه»
یه قلب که می دونه به آروم تپیدنش عادت ندارم. با آرامشش آروم نمیگیرم.
آره ...
«اصلاً خوشی مالِ تو و کلی غم مالِ من، هر روز مالِ تو و هر شب مالِ من
بقیهی عمر من، مالِ تو باشه و یه گوشه از دل بچّهات مالِ من
از اون مخ پوکت، یه گوشهاش مالِ من، کل دنیا مالِ تو و یه کوچهاش مالِ من
قدرت مالِ تو و جرأت مالِ من، شانس مالِ تو و فرصت مالِ من
یه درخت مالِ تو و میوهاش مالِ من، حرفِ زور مالِ تو و کینهاش مالِ من
یه قصر مالِ تو و یه کفن مالِ من، اصلاً بهشت مالِ تو و جهنم مالِ من
فقط دست از سرم بردار...»
- خانوم؟ خانوم؟ پیاده نمی شین؟ آخر خطّه.