- ۹۸/۱۰/۰۵
- ۱ دیدگاه
تنهایی شکلهای مختلفی دارد.
یک جور تنهایی زمانی است که دلت میخواهد از همه فرار کنی. از مهمانیای که پر است از آدمهایی که دوستت دارند، به اتاقت فرار کنی تا تنها باشی. در اتاق تاریک. منتظر باشی تا او بیاید و کنارت بنشیند. ببینی که تو را میبیند. اما نمیآید و این میشود تنهایی. حتی ممکن است خوابش را بارها دیده باشی و در بیداری تصورش را کرده باشی. پایین تخت، کنار شوفاژ.
گاهی تنهایی به خاطر تصمیمی است که خودت گرفتهای تا به آرزوهایت برسی. یک تنهایی خودخواسته که همهی عواقبش را از پیش سنجیدهای. نمیتوان کسی را ملامت کرد. ملامتی نیست. هزینهی طبیعی رسیدن به خواستههایی است که از سالهای دور داری.
اما گاه تنهایی میشود هزینهی گزافی که باید بپردازی برای چندوقتی تنها نبودن. برای چند وقتی دوست داشتن و دوست داشته شدن. این تنهایی خودخواسته نیست. از کنترلت خارج است. دنیای امروز، جرات ابراز درد از این تنهایی را نمیدهد. باید بخندی، کار کنی، کار کنی و کار کنی تا فراموش کنی.
یک جور تنهایی هم از ترس است. ترس در عین لذت بردن از زندگی. در عین خوب بودن زندگی. از ترس تنها ماندن. از ترس (باز) تنها گذاشته شدن. از ترس قضاوت شدن. فرقی نمیکند چقدر عزیزانت دور و اطرافت باشند. باز به محض دور شدن از آنها، به گوشهی موردعلاقهی خانه پناه میبری. از تنهایی برای خودت فرشی سفارش میدهی که رنگهایش خاطرات سالها و روزهای گذشته را برایت زنده میکند. انگار میخواهی خودت را برای دردهای بعدی آماده کنی در حالیکه که دردهای گذشته هنوز التیام نیافتهاند.
فرش قشنگی سفارش دادم. قرمزش یادآور چایهایی است که شبها جلوی تلویزیون، وقتی بقیه خوابشان برده بود میخوردیم. آبیش، آبی بوی نارنگی کاپشنی است که هیچوقت نفهمیدمش. کرمی رنگش سقفهایی است که هر جا که بودم، آخر شب به آنها زل میزدهام. صورتیهایش الانم است. الانهایی که خاطرهی آینده خواهد شد. تفاوت بینظیر فرش همین است. خاطرهها رویش میآیند و میروند. اما فرش همانجا که هست، خواهد بود. جاهای پا رویش خواهند ماند.
شما به شدت منو یاد دخترخالم میاندازی! اون هم مثل خودت زیبا مینویسه!