یک پردیس

دیشب، خواب یکی از قدیمی‌ترین آرزوهایم را دیدم. باورم نمی‌شد یک خواب بتواند این‌قدر برایم شیرین باشد. حاضرم سال‌های زیادی از عمرم را بدهم تا بتوانم کمی بیش‌تر آن خواب زیبا را ببینم.

براستی جای تأمل دارد. از وقتی عقل در می‌آوریم تا امروزمان، هزاران هزار آرزوی کوچک و بزرگ در ذهنمان شکل می‌گیرد و فراموشمان می‌شود. بسیار کم هستند آن‌هایی که با ما می‌مانند و از آرزو به رؤیا تبدیل می‌شوند -مانند دیشبِ من- و آخر سر، احتمالا به حسرت بدل خواهند شد.

خیر! بدبین نیستم؛ بلکه عاقبت شجاع نبودن را می‌گویم.

چرا حاضرم برای دیدن دوباره آن خواب سال‌ها از جانم را بدهم؛ اما شجاعت تلاش کردن برای بوقوع پیوستنش در واقعیت را ندارم؟

****

راستی، چقدر تحمل و ظرفیت دارد یک آدم؟ یعنی برای مثال بگوییم ۵۰ واحد دلتنگی‌اش پُر شده از ۷۰ واحد که همه‌ی ظرفیتش است. باید این ۲۰ تا را با دقت مصرف کند. دلتنگی برای شهر جدیدت وقتی به شهر جدیدتری رفتی؟ دلتنگی برای دوستان جدید و کوچه‌های جدید و مغازه‌های جدید، وقتی به جای جدیدتر رفتی؟

انگار این ۷۰ واحد، تکه‌تکه‌های وجود هستند و تو، هر تکه‌اش را یک‌جا جا می‌گذاری و می‌روی.

  • ۹۷/۱۱/۱۲
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی