یک پردیس

اصلا احساساتم را با هیچ‌کس دیگر نمی‌توانم تقسیم کنم. احساس خوب یا بد؛ فرقی نمی‌کند. یک روکش بی‌معنی روی خودم کشیده‌ام. حتی خودم هم نمی‌توانم بفهمم در هر لحظه چه حسی را دارم تجربه می‌کنم. ملغمه‌ی عجیبی از همه‌جور احساسات که زیر تخت چپانده باشی‌شان و روتختی نو و قشنگی روی آن کشیده باشی.

نمی‌گم حالم بد است. پر انرژی هستم. کلی فعالیت می‌کنم. هدف دارم. اما احساساتم به شکل قبل نیست. از تقسیم احساسات و درونیات واقعی‌ام با دیگران (حتی عزیزترینان) چنان واهمه دارم که گویی منتظرند تا از من بِبُرند و تا ابد مرا ضعیف بدانند.

از همه مهم‌تر، هزار سال است که می‌خواهم با او صحبت کنم؛ اما هنوز نتوانسته‌ام.

  • ۹۶/۱۲/۱۴
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی