یک پردیس

خسته نیستم. اما متعجم. از اینکه هنوز زنده‌ام و زندگی می‌گذرانم.

درونم حس عجیب و متناقضی را تجربه می‌کنم. هم دلتنگ تهرانم و هم دارم به خیابان‌های این شهر جدید علاقمند می‌شوم.

هم از «بزرگ شدن» لذت می‌برم و سعی می‌کنم از «جوانی‌‌ام» نهایت بهره را ببرم و تا می‌توانم به تجربیات و دانسته‌هایم بیفزایم و هم اینکه از «بزرگ شدن» می‌ترسم و دلم همان پردیس کوچولو را می‌خواهد که هیچ مسئولیت بزرگی روی دوشش نداشت.

هم اینکه از مستقل شدنم خوشحالم و هم اینکه دلم برای اینکه روی کاناپه با پدر و مادرم بنشینم و سریال طنز آبکی کانال ۳ را ببینم تنگ شده است؛ حتی دلم می‌خواهد از مادرم برای خریدن فلان پولیور اجازه بگیرم.

اما خب... می‌دانم که در مرحله‌ی گذار هستم. این حال، می‌گذرد...

  • ۹۶/۰۹/۰۸
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی