یک پردیس

دل، گاهی پر می‌شود از عطش نوشتن. حیف که نوشتن دلیل می‌خواهد. راستش انسان‌هایی که در زندگی‌ام برایم جالب بوده‌اند، در کارشان خبره و در زندگی شخصی‌شان ناموفق بوده‌اند. آن تعادل که می‌گویند باید بتوان میان کار و زندگی برقرار کرد، برای یک زندگی خوب و معمولی است. هر چند که من هم گاهی به خودم می‌گویم که باید این تعادل را تمرین کنم تا یاد بگیرم و عادت شود و این عادت تبدیل به سبک زندگی‌ام شود.

مشکل اینجاست که هر چه سنم بالاتر می‌رود، اهمیت کارم (و تحصیل و هر چه نامش را زندگی شخصی نمی‌گذارند) برایم بیشتر می‌شود.

البته این اتفاقی نو نیست. پردیسِ احساساتی هنگامی که در یکی از (به زعم دیگران) پر استرس‌ترین برهه‌های تحصیلی (که تا اینجا کنکور کارشناسی بوده است) قرار داشت، به گفته‌ی همگان، از لحاظ احساسات سیب‌زمینی بود. آنچنان درس و برنامه‌ریزی برای آن آرامم می‌کرد که به خاطر ندارم ذره‌ای در آن سال آخر دبیرستان استرس تجربه کرده باشم. اما دوستانی را رها کردم.

بالاترین نمراتم مربوط به زمانی است که در پیچیده‌ترین روابط عاطفی قرار داشته‌‌ام. یعنی کوچک‌ترین اثر منفی‌ای بر کارم نداشت. اما آدم‌هایی را رها کردم.

سیر عجیبی است. هرچه می‌گذرد احساس تعلق خاطر بیشتری نسبت به تنهایی پیدا می‌کنم و بابت همه‌ی گام‌هایی که برداشته‌ام تا به این مقدار تنهایی برسم خوشنودم.

  • ۹۶/۰۲/۱۰
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی