یک پردیس

از آمدنت ناامید شده‌ام بارانِ پیش‌بینی‌نشده‌ی وسط تابستانم. از زل زدن به آسمان -یا اقیانوس- چشمانت دلسرد شده‌ام. لمس گونه‌ات، مانند لمسِ قله‌ی آتشفشان ناممکن می‌نُماید.

در تصورم، گنگ و مبهمی. از درختِ کنار دیوارِ آجری هستی تا یاس‌های مشکوک پیاده‌رو، تا کتابخانه‌ی کم‌نور تا پشته‌ای کتاب‌های خوانده و ده بار خوانده و هنوز خواندنی.

در خاطرات من، هرگز جایی نداشته‌ای. از عطر کاج‌ها و شعرها و گل‌ها یادت گرفته‌ام. هرگز تو را تمرین نکرده‌ام. تمرینِ تو، یعنی خیانت. باید همیشه تازه‌کار و بی‌دست‌وپا ماند در این یکی.

گفتم که‌ در گذشته و حال من اثری از تو نیست. امید برای آینده است؛ و ندارم. و این نوید -آیا براستی نوید در این جا واژه‌ی صحیحی است؟!- نبودنت در آینده است؛ حداقل به زعم من.

هنوز تو را نمی‌شناسم. دوست داشتم پیش از مرگم، در کنار زندگی‌ام، تو باشی. آیا روزی خواهد آمد که تو را در جامه‌ی زمینی به چشمانم ببینم، ای عشق؟!

  • ۹۵/۱۱/۲۷
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی