- ۹۵/۱۱/۲۴
- ۰ دیدگاه
ای کاش همهی انسانها، فارغ از دین، نژاد، رنگ و ملیت یکسان بودند.
ای کاش ارزش انسانها به تلاش، انسانیت و پایبندیشان به اخلاق بود.
ای کاش ما -با آن لحنی که خودمان هم میدانیم- نمیگفتیم افغانها. یادم میآید مادربزرگم خدمتکاری داشت اهل افغانستان. به او میگفت پسرم و او مادربزرگم را مادر خطاب میکرد. او تحصیلات داشت. پدرش معلم بود. یادم است عید بود و به مسافرت رفته بودیم. گیلان. برای مادربزرگم سورهای میخواندم از روی کتاب. جایی را اشتباه تلفظ کردم. خدمتکار، اشتباه مرا تصحیح کرد و از حفظ تا آخر خواند. پس از آن معنی را هم از حفظ گفت. از سوادش، از شغل پدرش و از علاقیاتش که میگفت، راستش ما خجل میشدیم. او قربانی دیوانگیهای سیاسی دنیا بود. خدمتکار بودن یک شغل است ولی شغل او نباید میبود. همهی بیسیاستیها و سیاسیبازیهای دنیا او -و خیلی همقطارانش را- مجبور کرده بود به شغلهای پایینتر از سوادشان مشغول شوند.
این که میگویند عالم بالاتر دنیا را در بر گرفته، کاش کاری برایمان میکرد. کاش یک لایه بالاتر میرفتیم. یک لایه بالاتر که چشممان رنگ و قومیت و ... را نبیند. ما معمولیها برایمان راحت است که نبینیم. رفیقی داشته باشیم از هر دین و از هر قومیت. اما انگار سیاستهای همهی دنیا نمیخواهد همدلی و مهر میان ما را ببیند.
بیایید به خودمان نگاه کنیم. مگر ما چه داریم که میگوییم فلانی از ملیت پایینتری است؟! آیا او مجرم است و کمتر است چون سیاستهای کشورش و دیگر کشورها در قبالش آنطور بوده؟ آیا ما این حق را به مللی که ما را پایینتر از خودشان میبینند میدهیم؟!
گویا دنیا کم از باغوحش ندارد. به نظر میرسد تنها مظاهر تمدن در دنیا، تلفن همراه، اینترنت و رایانه است. تاکید میکنم: مظاهر. انسانها توسط انسانهای دیگر با کینه و نفرت کشته میشوند. لااقل حیوانات از روی غریزه و برای بقا میکشند. حال انسانها با قدرت بیبدیل تفکر و تمدن میکشند. دنیا بیشتر مانند باغوحشی است که به خورد حیوانات شریف و معصومش داروهای روانگردان داده باشند و یک اسلحه به دستشان. و سپس چشمبسته درهای قفس را گشوده باشند بر رویشان. این حیوانات میتوانند هر کدام به راه خود بروند. در قفس باز است! چه نیاز به درگیری؟! آیا مجبورند اسلحههایی که به دست دارند استفاده کنند؟!