- ۹۵/۱۰/۲۴
- ۰ دیدگاه
چند روزی است که بی هیچ دلیل واضحی سرگردانم. آری. هیچ علت مشخصی ندارد؛ لااقل علتی که در خودآگاهم از آن آگاه باشم ندارد. هر چه را بررسی میکنم به نکات خوب و روشن میرسم. حتی راجع به آینده.
گمان میکنم هنوز باید روی شخصیتم کار کنم که هنگام این دلگرفتنهای بیدلیل خودم را نبازم. آخر میدانی؟ کافی است انسان یکبار از خود ضعف نشان دهد آن گاه است که گرگان کمینکرده با آن ضعف تکهتکهات میکنند؛ گرگهای بیرون و درون.
در توصیف گرگهای بیرونی چندان تبحری ندارم اما گرگ درون میگوید هان! به برنامهی امروزت پایبند نبودی؟ اشکالی ندارد. فقط همین یک روز است. و آنگاه میبینی که هر روزت با همین «فقط همین یک روز است» تباه خواهد شد. میگوید به ارزشهایت همین یکبار پایبند نبودی؟ اشکالی ندارد همین یکبار است... و سپس میبینی...
برونگرا بودن همان ضعیف بودن نیست. اما اگر با یکدیگر همراه شوند، فرد را به راحتی از چشم میاندازند؛ از چشم خودش و دیگران.
به گمانم به اندازهی کافی گشتهام دنبال علت. بهتر است خودم را جمع و جور کنم و به جای علتجویی، پیِ بخیه زدن این وضعیت از همگسستهام باشم؛ پیش از آن که دیر شود.