- ۹۵/۱۰/۲۲
- ۱ دیدگاه
از دیدگاه دقیق روانشناسی نمیدانم. ولی معتقدم من دارای لایههای عجیبی از برونگرایی و درونگرایی هستم.
آنچه مدتی است بسیار حالم را خوب کرده، رفتارهای منسوب به برونگرایی است. از طرفی لایهی زیرین سرشار از درونگرایی است. گویی که درونگرایی خویش را در غشایی از برونگراییِ ظاهری پنهان کرده باشم.
دردسر اصلی تضاد و جنگی است که در مرز برونگرایی و درونگرایی رخ داده است. میل به صحبت با یک همدم با میل به فرار از هیاهو و قایم شدن در غار تنهایی دچار جدال شده است.
این پردیس، هنوز دنبال عشق در زندگی خود میگردد و هر چه میگردد، کمتر مییابد. تا کی باید گشت؟ یعنی یک زمان میرسد که نزد خویش بگویی دیگر وقتم تمام شد. منم و تنهایی و این آسمان آبی؟ اصلا باید گشت؟ یا باید او تو را بیابد؟ اگر همه منتظر یافته شدن بمانند که دنیا دیگر هیچ. یا شاید هیچکدام نیست و خودبخود توسط دستان غیبی رخ میدهد؟ فعلا که من منتظرم. حالا هر شکلیاش که میخواهد باشد؛ منتظرم.