- ۹۵/۰۹/۱۸
- ۲ دیدگاه
امروز، دنبال یک بیماری روانی گشتم که مربوط به علاقه به درس باشد. میدانید چرا؟ چون حتی افراد درسخوانی را که دیدهام، چنین علاقهای نسبت به درس خواندن نداشتهاند.
شاید این مساله برای هیچکس اهمیتی نداشته باشد؛ اما بگذارید رک بگویم. این موضوع انقدر برای من جدی و پراهمیت است که روی همهی جنبههای زندگیام اثر گذاشته است.
طبیعی است که برای روشنتر شدن موضوع باید نمونههای حقیقی بیاورم. مثلا تفریح. هیجانانگیزترین تفریح من در سن ۱۷ سالگی، خواندن درس عربی بود. میدانید بزرگترین هدیهام در روز تولد ۱۷ سالگیام چه بود؟ قطعا نمیتوانید حدس بزنید. این بود که از همهی روزهای قبلتر از آن ساعات بیشتری را به خواندن درس سپری کردم. یکی از لحظات خوشی که میتوانم متصور باشم، این است که من در حال درس خواندن باشم و کسی که به او علاقمند هستم هم در حال درس خواندن باشد. میدانید بهترین تابستان چه هنگام بود؟ تابستانی که سه درس سخت اینترنتی داشتم و دو ماه از تابستان را وقف آنها کردم. عجیب است؛ نه؟
قسمت سختش اینجا است که درس خواندن همهی زندگی نیست. قرار است تا سال n ام زندگی ادامه داشته باشد و پس از آن از شکل نظمیافتهی خود خارج میشود و در قالب تولید علم، یادگیری علوم جدید و... خود را نشان میدهد. سختتر میشود هنگامی که علاقهام به صنعت بیشتر از علاقهام به تدریس باشد. در دومی «تحصیل» بیشتر نهفته است.
نکتهی بامزه و شاید قابل حدس که ترجیح میدهم فعلا کمتر در مورد آن بنویسم و بیشتر تأمل کنم، نفوذ درسدوستیام به دوست داشتن انسانهای دیگر است. اگر یک نگاه به دوستانم که دوستشان دارم بیندازید، متوجه ترکیب عجیبِ «التذاذ علمی» در میان آنها میشوید. حتی غریبههایی که نسبت به آنها حس خوشایندی دارم، رگههایی از علم دوستی میان آنها مشاهده میشود. یک مورد هم هست که با احتیاط بیشتری باید بیان کنم و آن، نحوهی علاقمند شدنم به یک فرد است. حس رمانتیک را تنها زمانی میتوانم تجربه کنم که فرد مقابل، سطح بالایی از لذت بردن از درس (و البته در سطح پختهتر آن یعنی علم) را تجربه کرده باشد. اگر بخواهم ملموستر منظورم را بیان کنم، باید به گونهها و چشمان وی اشاره کنم. باید برق چشمان و داغ شدن گونهها هنگام تعریف خلاصهای از آخرین مقالهی علمی خوانده شده محسوس باشد. از این رمانتیکتر سراغ دارید؟ فکر نمیکنم.
میدانم. میدانم. عجیب است. اما درون ذهن و قلبم این علاقه به درس جریان دارد. احساسات عاطفی نسبت به درس را هنوز در هیچ مقالهای نیافتهام. شاید روزی متوجه شوم یک جور OCD است یا چیزی شبیه این. اما میدانم که بزرگترین هدایتگر زندگیام است.