- ۹۵/۰۹/۱۴
- ۱ دیدگاه
این داستان پرآبچشم (و شاید بهتر بگویم مضحک) «اپلای» هم برای خودش معضلی شده است.
من همواره عاشقانهترین فعالیت زندگیام، تحصیل بوده است. از هیچ کاری بیشتر از درس خواندن لذت واقعی نبردهام و حتی اگر کمی جسورتر بودم، حس حقیقیای که به من از درس خواندن دست میدهد در خلال واژگان بیان میکردم. اما مشکل اینجا است که در راه همین تحصیل، با اینکه کاملا هدف دارم، هیچ نمیدانم سال دیگر در کدام کشور دنیا و در چه مقطعی مشغول به تحصیل خواهم شد. من که انقدر به زندگی کردن با هدف مینازم، اینطوری دیگر چه فرقی با یک فرد بیهدف دارم؟ حسش مانند این است که ندانی عشقت به تو چه جوابی خواهد داد.
هرگز از زندگیای که نتوان برایش برنامهریزی بلندمدت کرد خوشم نمیآمده است. حال کها در برنامهریزی برای اهداف میانمدت هم به مشکل جدی برخوردهام. یادم میآید وقتی کنکورم را دادم، سه برگه برداشتم و بالای آنها به ترتیب نوشتم: «اهداف بلندمدت»، «اهداف میانمدت» و «اهداف کوتاهمدت». میتوانم بگویم به اهداف کوتاه و میان مدت -البته با کمی اغماض- رسیدهام. جا دارد اشاره کنم یکی از اهداف میانمدتم، «عاشق نشدن» بوده است. البته در اهداف بلندمدت، این نیامده و ،خدا را شکر، در بلندمدت به خودم اجازهاش را دادهام. برایم جالب است که چنین چیزی را به عنوان هداف برای خودم مشخص کرده بودم. تا الان هم در حال گام برداشتن در مسیر همان اهداف بلندمدتی هستم که برای خودم تعیین کرده بودم.
اما اکنون، به عنوان یک دختر جوان، نمیتوانم برای سال دیگرم برنامهای تعیین کنم و این برای من به معنای پسرفت است. چطور در نوجوانی توانستم چنان اهدافی برای خودم مشخص کنم و انقدر پخته باشند که از آنها پشیمان نشوم. بدتر اینکه زندگیام به گونه شده که برای دو ماه دیگر که فارغالتحصیل شوم، تا مشخص شدن خیلی چیزها، نمیتوانم برنامهریزی کنم. اینکه قدرت برنامهریزی برای مدتی از من گرفته شده تا شاید آیندهی قشنگتری در انتظارم باشد، بسیار آزارم میدهد.
اما این یک تفکر غلط است. نباید منتظر بنشینم تا آیندهام را مشخص کنند. بلکه باید باز هم تلاش خودم را به کار بندم تا خودم را از این که هستم بالاتر ببرم. چه در ۱ ماه و چه در ۶ ماه که مشخص نیست آینده چه شکلی خواهد شد. میتوان با احتمال خوبی گفت که ظاهرِ آینده هرچه باشد، اندوختن علم و ادب، غنی کردن احساسات، نزدیک شدن به تعریف حقیقی «انسان» و بالا رفتن از لحاظ درونیات میتواند سودمند باشد. (تا سودمندی چه باشد...)
پاورقی: دوستی به من میگفت تو که انقدر درس خواندن و تحصیل برایت ارزشمند است و میتوان گفت اولویت نخستت هست، چرا انقدر از عشق سخن میگویی؟ راستش پاسخی نداشتم و حتی نمیدانم چرا مفهوم عشق برایم انقدر مهم است و انقدر به دنبال آن هستم.