- ۹۵/۰۹/۰۹
- ۱ دیدگاه
در مترو ذهنم مشغول بود به اینکه یک رابطهی خوب، چه رابطهای است.
پسربچهای داشت روی شیشهی مترو بخار ایجاد میکرد تا بتواند نقاشی بکشد. دختربچهای چشمش به او افتاد.
-چی شده؟ «ها»ت نمیرسه؟ بذار من هم «ها» کنم.
دخترک هم «ها» کرد. دونفری، «ها»یشان رسید. و هر کدام روی شیشهی مترو یک قلب کشیدند.