- ۹۵/۰۹/۰۶
- ۱ دیدگاه
دوست داشتم آنقدر عاشق باشم تا بتوانم نالههایی چنان سوزناک سر دهم که شاید نالهها درونم را آرام کند. نه که آرام نباشم؛ در واقع به اندازه کافی صیقلی نیستم.
احترام و ارزش عجیبی قائلم برای عشق. مشکلم این است که نمیدانم از کجا میتوان یافت. از یک نظر شبیه ارزشی است که برای اخلاق قائلم. چون در هر دو مورد، نمیدانم چه باید کرد. در مورد اخلاق، نمیدانم چگونه میتوانم آدم شوم و در مورد عشق، نمیدانم چگونه میتوانم عاشق شوم.
البته، چه کسی است که دلش یک عشق دوطرفه نخواهد؟ من به هر عشقی که درونم را پر کند رضایت میدهم. تنها خواستهام این است که عشق پاکی باشد. حال چه عشق به خدمت به مردم، چه عشق به خانواده و چه عشق به نیمهی گمشده.
عشق و انگیزه خیلی تنگاتنگ با هم رابطه دارند. احتمالا عشق است که انگیزه میدهد. من عشق به اهداف و ارزشهایم را با هر تلاشی حفظ میکنم. عشق درونم کاهش داشته. یعنی از کل فضای قلبم، آن گوشهاش کمی عشق مالیده. من از کل فضای قلبم دارم سخن میگویم. میخواهم کل آن محفظهی بیانتها، با یک بلیت یکسویه پر شود. ارزشهایم، کوچک نبوده ولی اندک بخشی از وجودم را گرفته. حالا تو ببین در طلب چه عشقی است... عشقی که بتواند یکتنه همهی باقیمانده فضا را پر کند.
عشق یک باتری برای زندگی است. من نمیدانم به چه میتوان عشق ورزید. در واقع به نظر میرسد شارژر وجودم را گم کردهام. حتی از یادم رفته که چگونه میتوان عشق ورزید. اما یک چیزی به خاطرم مانده. اینکه عشق اگر عشق باشد، جرئت میدهد. نه حرف مردم مهم میشود و نه موانع راه.
تا به حال نیندیشیدهام که اگر روزی عشقی داشته باشم و به آن برسم چه خواهم کرد و چه حسی خواهم داشت. آن مسیر، آن حس، آن انگیزهها تنها بخش عشق است که جذبم میکند. اگر روزی عشقی داشته باشم و به آن برسم، تازه بخش دشوار و البته نشاندهندهی درجه آدم بودنم مشخص میشود. عاشق ماندن.
با توجه به تعریف شما از عشق و عاشقی، اگر کسی عاشق شما بشود و شما خبر نداشته باشید (که خب می شود یک عشق یک طرفه) چه باید بکندآن شخص؟