- ۹۵/۰۹/۰۳
- ۰ دیدگاه
دیشب، برای نخستین بار در عمرم، حد بالایی از سوءظن را تجربه کردم. بسیار خوشحالم که صبح که برخاستم، اثراتش محو شده بود. به هر حال، توانستم درک کنم که چرا انسانهایی که از سوءظن در قالب بیماری رنج میبرند، اغلب به کارهای نامعقول و غیرقابل توجیه دست میزنند.
چشمانم گرد شده بود و قلبم میتپید و هر ثانیه، گمان بدی به مجموعهی افکارم اضافه میشد. درست مانند یک ویروس کامپیوتری که پس از اجرا خودش را مدام دوچندان میکند. اندکی بعد، تمام ذهنم پر شده بود از تصورات بد و حتی روشهای انتقام و تلافی پس از رخداد آن اتفاق.
حالا میفهمم چرا یکی از افرادی که روزی با او دوستیای داشتم، به دلیل سوءظنی که به من -و شاید دیگر اطرافیان خود- داشت، از انسانی متین و معقول تبدیل به فردی دمدمیمزاج و انتقامجو شد. حالا کمی این رنج را درک میکنم.
به تحقیق راست است که میگویند اگر سعی کنیم خودمان را جای دیگران بگذاریم و از دریچهی احساسات آنها به دنیا بنگریم، رحم و مهربانی در دلمان تقویت میشود.