- ۹۵/۰۷/۳۰
- ۰ دیدگاه
فهرست کارهایی که دوست دارم با هم انجام دهیم، خیلی کوتاه است. کار زیادی از تو نمیخواهم. اگر نمیخواهی همین کارهای کوچک را هم؛ اگر نمیخواهی همین لطفها را - که اندک برای تو و بزرگ برای من- هم؛ دیگر چه بگویم. همهاش همین است. نه بیشتر. حال بیا این فهرست را ببین. شاید جایی هم آن را یادداشت کن. لااقل از بَر کن که بگویم معشوقی داشتم که هرچه در زندگیام از او میخواستم، از بَر بود.
- تکرارِ -تنها- یک نگاه؛ با هم. (البته چطور ممکن است؟ اگر یکبار دیگر نگاهم کنی یا نگاهت کنم، همهی تقدس و سِحرِش باطل میشود. دیگر «تنها یک» نگاه نیست. نمیشود تکرارش کرد. بارها همان تنها یک نگاه را در خوابهایم تکرار کردهای. کاش میشد «تنها یک نگاه»های دنیا را تکرار کرد. چه تناقض دلخراشی.)
- سکوت؛ با هم. (من پرحرفم. به شکلی که اگر مسابقهی پرحرفی بود، مقام خوبی کسب میکردم. اما با تو، سکوت زیباست. اگر نتوان حرف دل را در سکوت بیان کرد، اصلا به چه دردی میخورد آن دل؟ دیگر دل نیست و دهان است. صبورانه -و البته با بیقراری- انتظار سکوتهای باهممان را میکشم.)
- گوش کردن به صدای خندهات؛ با هم. (این دیگر شاید باهم محسوب نشود. شاید خودخواهانه به نفع من باشد. ولی خب، در مورد شنیدن صدایت خودخواهم -و بیتاب-)
سهمم از بودنت، همان سهمم از نبودنت است. هزینهاش برای تو، یک تپش قلب اضافه هم نخواهد بود.
هرچند که برای من، شبهای پیدرپی تب است.
بگذار اعتراف بزرگی بکنم؛ همهچیز تنها آن (تنها یک) نگاه نبود. (تنها یک) نماز هم بود که به هیچچیز که پیشتر دیده بودم مانند نبود. کودکانه بود؛ مانند کودکی ۵ ساله که نمازی بخواند. نماز یک کودک ۵ ساله بیشتر به چشم نیآید تا مسلمانی که چندین سال است سن تکلیفش را پشت سر گذاشته. میگویم ۵ ساله چون خبری از ظرافت و آرامشی که در نماز مادربزرگها (یا کتابها) دیدهایم نبود. اما چشمگیر و -لابد- دلربا بود؛ اگر نخواهم بگویم دلفریب. آخر تو که همهی خودت را بچلانی، ارزنی فریب نمیچکد. چطور گناهکارت کنم که دلفریبی؟ البته، اگر دلربایی هم گناه محسوب شود، تو گناهکارترینی.