- ۹۵/۰۷/۲۰
- ۱ دیدگاه
آه که چقدر از قیدوبندهای عجیب انسانی بیزارم. خصوصا از خوردن و دفع که واقعا آزاردهنده هستند. گاه میاندیشم که اینها دیگر چه شوخیهایی بودهاند که خداوند با ما بندگان ضعیف خود کرده است؟!
در فهرست قیدوبندها میخواهم خواب را هم بیاورم؛ اما با یک تبصره. رویاهایی که میبینم، به زیبایی قیدوبندهای انسانی را کنار میزند و روح مرا به پرواز به سوی نادیدهها و ناشنیدهها و حتی ناشناسها درمیآورد. حتی با من از عشق سخن میگوید در خواب.
این دانشمندان تجربی، با تعریفی که از رویاهایی که ما میبینیم ارائه میدهند، بر ناامیدی میافزایند. طبق حرفهای آنها، خواب هم میشود قیدوبند. چرا که رویاها را مطلقا اثر فعل و انفعالات ذهن ما میپندارند. و اگر چنین باشد، در چه دنیای پستی سرگردان گیر کردهایم که حتی آنچه پرواز روح میپنداریم، اثر چندتا هورمون و جرقه درون مغزمان است.
در مورد علایق انسانی که دیگر سخن نگویم. انقدر همه گفتهاند و نوشتهاند -زیباتر و سلیستر- که رویِ گفتن نیست. فقط یک چیز میتوان گفت:
زندهباد هر انسان وارستهای که از بند هوی و هوسهای انسانی فرسنگها فاصله گرفته است!