یک پردیس

این بار آهنگم برای فراموشی جدی است؛ جدی‌تر از بار قبل.

غرور و وی در یک صندوق نگنجند. هدف زندگی چیست؟ باید از زمین بلند شوم، خودم را بتکانم و ادامه مسیر را طی کنم؛ بدون حاشیه؛ بدون راه فرعی و بی‌توجه به راهزن‌ها؛ و البته با حواسِ جمع.

عقل که به میان بیاید، یک خاک‌انداز و جارو به دست می‌گیرد و همه‌ی بیهودگی‌ها را می‌ریزد دور. البته همیشه کمی گرد و خاکِ قدیمی روی دل باقی می‌ماند.

مگر غیر از این است که چند روزی در این دنیا مسافریم تا به زعم خود و در توان خود سودی برسانیم و برویم دنیای دیگر تا برایمان تصمیم گرفته شود؟ انسانِ خموده‌ی فشلِ افسرده، چه فایده‌ای دارد؟ چه نقشی دارد؟ چه فرقی با جسمی مُرده دارد؟

این چند روز را سزَد که نگاه از خودخواهی برگیرم. علاقه‌ی انسانی یک جور خودخواهی است. یک جور طلبکاری است. این چند روز را سزَد که ببینم چه منفعتی می‌توانم برسانم؛ به یک نفر، دو نفر یا صدها نفر-اگر بخت با من یار باشد و توانش در من باشد و لایق باشم-

  • ۹۵/۰۷/۱۱
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی