یک پردیس

برادرم خوب می‌نویسد. خیلی استعدادش زیاد است. به حقیقت زندگی هم خیلی زود پی برده. خیلی زود... سر کلاس، معلم انشا گفته در مورد آینده بنویسند.

از بچگی همه می‌گفتند این بچه به تو رفته، من باور نمی‌کردم... ولی دیشب باور کردم...

 

نوشته: 

آینده! آینده! این کلمه‌ای است که من خیلی از آن بدم می‌آید. چون پدر و مادرم ممکن است در آینده بمیرند. ممکن است در آینده دزد و معتاد بشوم. ممکن است در آینده در کنکور قبول نشوم. ممکن است در آینده سربازی بروم و... شاید در آینده کار گیرم نیاید و باید بروم دست‌فروشی. (آخر به بچه‌ها می‌گویند از دست‌فروش‌ها چیزی نخرید.) به همین دلیل هم کار و کاسبی‌‌ام نمی‌گیرد. راستی! شاید در آینده دزد خانه‌ام را بزند. (آخر موقعی که بچه‌ام یعنی الان مادرم در را خیلی قفل می‌زند. برای همین هم ممکن است من وقتی بزرگ شدم، به همه‌ی درهای خانه‌ام قفل بزنم.) من اصلا دوست ندارم آینده بیاید. پس من اگر استاد ادبیات و ربان فارسی شدم، کلمه‌ی آینده را از بین می‌برم. و یک کار بزرگ دیگر هم می‌کنم: زبان فارسی را زنده می‌کنم و از وارد شدن کلمات عربی مانند تشکر، کلمات فرانسوی مانند مرسی و کلمات انگلیسی مانند کامپیوتر، از کلمات ممنون، ممنون و رایانه استفاده می‌کنم.

یک بیت شعر:

بسی رنج بردم در این سال سی   عجم زنده کردم بدین پارسی

جواب من به آقای فردوسی: مرسی!

  • ۸۹/۱۱/۲۳
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۱)

اینقدر رو بچه تاثیر منفی نذار سیب!!!!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی