یک پردیس

و چقدر فرصت عشق ورزیدن را کم به دست آوردیم...

عشق به مادر

عشق به دوستی گرانقدر

عشق پاک به معشوقی برای پیر شدن در کنارش؛ شانه به شانه

 

و چقدر فرصت توجه کردن را کم به دست آوردیم...

فرصت زل زدن به گل‌های یاس

فرصت چای نوشیدن با مادر پس از جاری شدن آرامش شب

فرصت چرخیدن در شهر زیبایمان برای خریدن یک کتاب کمیاب

فرصت بحث و تحلیل در یک کافه با دوستِ جانی

فرصت صحبت در سکوت با معشوقی که نگاهش... که یک بار هم فرصتش پیش نیامد

فرصت خجلت از معصومیت معشوق

 

و چقدر کم زندگی کردیم شاید

و چقدر فرصت‌ها اندک است...

برای مطالعه در کنار پنجره‌ای رو به باغ اجدادی

برای نوشیدن چای تازه‌دم هل‌دار که هوش از سر می‌برد

برای بهره‌مند شدن از درس‌های زندگی از زبان پیران طریقت

برای نگاه‌های عاشقانه دزدکی

 

چرا «متذکر» شدن انقدر دیر اتفاق می‌افتد؟

چرا حالا که وقتمان دارد تمام می‌شود...؟

  • ۹۵/۰۳/۱۰
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی