- ۹۵/۰۱/۱۳
- ۰ دیدگاه
بخشش؛
واژهای کلیشهای که آنقدر به گوشمان خورده که ارزشش را باخته.
کاری که نه به معنای فراموش کردن است و نه به معنای درست بودن کار اشنباهی که دلی را خون کرده.
یک کلمه نیست که بگویی بخشیدمت و خلاص. یه فراروند طولانی به همراه سختیهای ویژه خودش است. شاید بگویی «هرگز» او را نخواهی بخشید. ولی به قول یکی از اساتید، "Never" takes a while!
بیندیش چند نفر هستند که دل پری از آنها داری؟ روی تکهای کاغذ نامشان را بنویس. به ترتیب از بدترینشان. از نفر آخر شروع کن: چقدر به تو بدی کرده؟ چقدر کار اشتباه او به تو ضرر زده؟ چقدر باعث شده نسبت به انسانیت بیاعتماد شوی؟ حالا که خوب فکر کردی، تصمیم بگیر او را ببخشی. نه به خاطر او که به خاطر خودت. تا وقتی او را نبخشیدهای هنوز اسیر ظلم اویی، خودخواسته.
برای بخشیدن باید بتوانی درکش کنی. نه که بگویم توجیهش کن. توجیه سم است. توجیه باعث میشود باز هم در دام بیفتی. توجیه نکن. خودت را جای او بگذار: اگر تو هم به ضعیفی او بودی شاید چنین میکردی... اگر تو هم موقعیت خانوادگی مشابه او را داشتی ممکن بود چنین کنی...
قبول دارم. انسان جایزالخطا نیست؛ ممکن الخطاست. ولی بخشش حتا در وجود شامپانزهها هم هست؛ چه رسد به من و تو.
حالا احتمالا میتوانی ببخشی. ببخش نه بخاطر او. بلکه بخاطر آرامش و آزادی روح خودت.
لازم نیست خودش بداند یا بفهمد. اینکار را داری برای خودت میکنی.
وقتی دیدی که داری آرام آرام نفر آخر فهرست را میبخشی، سراغ فرد بالایی برو. همین کارها را برای او هم انجام بده. داری خودت را نجات میدهی.
حال بگو ببینم! فکر کردی برای چه طعنههایت را بیجواب میگذارم؟ فکر میکنی هنوز میخواهمت؟ نه! دارم میبخشمت. نه منتظرم و نه در کمین فرصتی برای انتقام. البته سعی میکنم که بگویم دوستت دارم. نه به عنوان عشقم. بلکه به عنوان یک هم نوع و از روی همنوع دوستی.
بهره بردن از زندگی به بهترین نحو ممکن، بهترین انتقام است.