یک پردیس

تلاشهایم هنوز به بار ننشسته‌است. باز هم خوابت را دیدم!

در تخت جمشید ذهنم دنبالت می‌دویدم. گویی هنوز اسکندر حمله نکرده بود! اما نه جست‌و‌خیزی در کار بود و نه لبخندی. به جرم پیراهن تازه‌ی ابریشمی‌ات که پیراهن هم نبود بلکه لباس مندرسی بود که از کنار خیابان یافته بودی، دنبالت می‌کردم.

دنبال و دنبال و دنبال تا بالاخره رسیدم به تو.

دستانت را گرفتم. نه لمسی در کار بود و نه احساسی. دستانت را گرفتم تا نتوانی به ناحق از خودت دفاع کنی.

آن وقت بود که کشیده ای به صورت زدم که پایان خواب بود.

  • ۹۴/۰۷/۰۴
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی