- ۹۴/۰۶/۲۰
- ۰ دیدگاه
شده آنقدر غصه به خورد خودت بدهی تا بمیری و پس از آن دوباره زاده شوی و یک زندگی دوباره؟
امید به زندگی، تنفس زندگی و حس کردن بوی زندگی براستی لذت بخش است؛ حتی اگر از سمت دیگری باشد.
دارم آخرین شیشه ی غصه را درون لیوانم حل می کنم. این را که سر بکشم، خواهم مرد. و بعد برای تولد دوباره ام جشنی ترتیب خواهم داد با دانه های کاجی که من میفهمیدم و تو هرگز؛ با عطر یاسهایی که سر راه همیشگیمان کشف کردم و تو هرگز؛ با نیمکت سفیدی که به من آرامش می داد به جای تو؛ با عدم سنگفرشی که ردت را از آن پاک می کردی؛ با سربالایی که هرگز نفهمیدیش؛ و با هزاران هزار رنگهای روشن و زنده که با روکشی پوشاندیشان که بوی نفت میداد؛ آبی نفتی که انداختمش داخل سطل زباله های خشک؛ جدا از دستمالهایم که رفتند داخل سطل زباله های تر.
هرچند، هنوز هم حاضرم دستت را بگیرم هیولا. البته اگر بخواهی بلند شوی از دره ی بینهایت پستی که داخلش فرمانروایی.