- ۹۳/۰۷/۰۷
- ۰ دیدگاه
راهم را، در تنهایی، طولانی میکنم تا یک دفترچه بخرم. دفترچه ای که قرار است تنهایی مرا زودتر بگذراند. مانند پیشینیان وفادارش. البته نه انقدر تراژدیک که دارم بیان می کنم. آنقدرها هم تنها نیستم.
حالا فرض کنیم قرار است "عدم تنهایی" مرا زود بگذراند! تاکید روی زمانش است نه روی چگونگی اش. برای ده روز دفترچه نداشتم و زمان هنوز نگذشته است و امروز ده روز پیش است. عجیب است! از لحظه ای که پول دفترچه را دادم و از مغازه بیرون آمدم شروع شد معجزه اش و زمان روی دور افتاد.
خودکارم را، در تنهاییِ اتوبوس، روی کاغذهای دفترچه سر دادم (تند تند) و نام روزها را ردیف کردم: سه شنبه هشت مهر، چهار سطر فاصله، چهارشنبه نه مهر سه سطر فاصله... راستی! بیست و چند آبان...
نرسیدم تا تهِ زمانی که کار دارم را در دفترچه وارد کنم. آخر دفترچه زمان را زود میگذراند. فرصت نمی دهد.
دفترچه را داخل کیفم گذاشتم و از اتوبوس پیاده شدم.