یک پردیس

چقدر منتظر دفترت بودم. یک برگ، دو برگ، سه برگ.

به ازای هر حادثه، هر شادی، هر رخداد مترقبه و غیرمترقبه

خبری از دفتر نبود

 

قهر و گریه و

سکوت و

بعد لبخند و سوگند وفاداری

این لحظه! همین لحظه دقیقن...

دقیقن همین لحظه منتظر دفتر بودم

 

با خنده و حرفهای من در کوچه ی علی چپ و لب تو

چند ثانیه نمیدیدمت

و بعد

دستم را گرفتی و دفتر را با دست دیگرت در دستم گذاش... -- نه نگذاشتی. منتظرش بودم. ولی نگذاشتی. همه اش نگذاشتی و نگذشتی

 

راستی! اگر کسی بگوید از تو می گذرم معنی اش چیست؟

از من می گذرد یا مرا می گذارد و می گذرد؟

راستی! از من گذشتی و گذشتی؟

خوب شد دفتر را در دستم نگذاشتی...

شاید آن وقت سخت تر بود گذشتن  (یا گذشتن؟)

  • ۹۳/۰۵/۲۴
  • پردیس

تفکرات من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی