یک پردیس

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید مهدی موسوی» ثبت شده است

دلتنگم، برای تو؛ یا خودم.

  

«من زل می زنم به ماه و
دیوانه می شوم و
کوچه ها را آواز می خوانم و
به سنگ ها لگد می زنم و
بغضم می ترکد
از تو که دور می شوم
کوچه که هیچ!
گاهی اتوبان هم بن بست است
من رودخانه ای را می شناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت» (سید مهدی موسوی)

فقط نگاه کن و بعد هیچ‌چیز نپرس

به خواب رفتمت از بسته‌های خالی قرص

 

به دوست‌داشتنم بینِ دوستش داری!

به خواب رفتمت از گریه‌های تکراری

 

تماس‌های کسی ناشناس از خطِّ...

به استخوان سرم زیر حرکت متّه

 

که می‌شود به رگ و پوست، از تو تیغ کشید

که می‌شود به تو چسبید و بعد جیغ کشید

 

که می‌شود وسط وان، دچار فلسفه شد

که زیر آب فرو رفت... واقعن خفه شد!

 

که مثل من‌، ته آهنگ «راک» گریه کنی!

جلوی پاش بیفتی به خاک... گریه کنی

 

که می‌شود چمدانت شد و مسافر شد

میان دست تو سیگار بود و شاعر شد

 

که می‌شود وسط سینه‌ات مواد کشید

که بعد، زیر پتو رفت و بعد داد کشید...

 

به چشم‌های منِ بیقرار تکیه زد و

به این توهم دیوانه‌وار تکیه زد و

 

که دیر باشم و از چشم‌هات زود شود

که مته بر وسط مغز من عمود شود!

 

که هی کشیده شوم، در کشاکشت بکشم

که هرچه بود و نخواهد نبود، دود شود...

 

قرار بود همین شب قرارمان باشد

که روز خوب تو در انتظارمان باشد

 

قرار شد که از این مستطیل در بروی

قرار شد به سفرهای دورتر بروی

 

قرار شد دل من، مُهر روی نامه شود

که در توهم این دودها ادامه شود

 

که نیست باشم و از آرزوت هست شوم

عرق بریزم و از تو نخورده مست شوم

 

که به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ

که به سلامتی گوسفند قبل از مرگ

که به سلامتی خواب‌های نیمه‌تمام

که به سلامتی من... که واقعن تنهام!

که به سلامتی سالهای دربدری

که به سلامتی تو که راهی سفری...

 

صدای گریه‌ی من پشت سالها غم بود

صدای مته می‌آمد که توی مغزم بود

 

صدای عطر تو که توی خانه‌ات هستی

صدای گریه‌ی من در میان بدمستی

 

صدای گریه‌ی من توی خنده‌ی سلاخ!

صدای پرت‌شدن از سه‌شنبه‌ی سوراخ

 

صدای جرخوردن روی خاطراتی که...

ادامه دادن قلبم به ارتباطی که...

 

به ارتباط تو با یک جهان تک‌نفره

به دستگیری تو با مواد منفجره

به ارتباط تو با سوسک‌های در تختم

که حس کنی چقدر مثل قبل بدبختم

 

که ترس دارم از این جن داخل کمدم

جندن گرفته‌ام و مشت می‌زنم به خودم

 

دلم گرفته و می‌خواهمت چکار کنم؟!

که از خودم که تویی تا کجا فرار کنم؟!

 

غریبگی تنم در اتاق خوابی که...

به نیمه‌شب، «اس ام اس»های بی‌جوابی که...

به عشق توی توهم... به دود و شک که تویی

به یک ترانه‌ی غمگین مشترک که تویی

به حس تیره‌ی پشتت به لغزش ناخن

به فال‌های بد و خوب پشت یک تلفن

 

فرار می‌کنم از تو به تو به درد شدن

به گریه‌های نکرده، به حس مرد شدن

 

فرار می‌کنم از این سه‌شنبه‌ی مسموم

فرار می‌کنم از یک جواب نامعلوم

 

سوال کردن من از دلیل‌هایی که...

فرار می‌کنم از مستطیلهایی که...

 

فرار کردن از این چهاردیواری

به یک جهان غم‌انگیزتر، به بیداری...

دو چشم باز به یک سقف خالی از همه‌چیز

فقط نگاه کن و هیچ‌چی نپرس عزیز!

 

به خواب رفتنم از حسرت هماغوشی‌ست

که بهترین هدیه، واقعن فراموشی‌ست...

 

سیدمهدی موسوی

«با موش‌ها»

زن بدون غم انگیز و بغض و دلتنگی

زن مدرن، زن بی جهت، زن سنگی

 

زنِ به جا مانده روی دست، جوهر مُهر

زنِ کتاب بخواند کنار بعدازظهر

 

زنِ ادامه ی تحصیل توی دانشگاه

زنِ قدم زده پای سفینه ای در ماه

 

زنِ جداشده از هر زنانه ی تاریخ

زنِ بریده شده گیس خسته اش از بیخ!

 

زنِ هرآنچه که هست و نمانده در یادم!

زنِ بدون هنوز و گذشته، یک آدم!!

 

زنِ عبوس تر از چین روی شلوارش

زن شبانه نه در تخت! بر سر کارش!

 

زنی که آویزان است از طناب کلفت

زنی که عاشق تو بود و هیچوقت نگفت

 

زنی که مرد و نفهمید که...

 

 

سیدمهدی موسوی - با موشها

می­گه: می­دونی خیلی دیوونه‌ا­م!

می­‌بوسمش تو گریه و خنده

 

- سید مهدی موسوی