یک پردیس

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاقانی» ثبت شده است

بس بس ای طالع خاقانی چند/چند چندش به‌بلا داری بند

چو به‌جو راز دلش دانستی/که به‌یک نان جوین شد خرسند

مداونش که دوانیدن تو/مرکب عزم وی از پای فکند

مرغ را چون بداونند نخست/بکشندش ز پی دفع گزند

به از او مرغ نداری مدوان/ور دوانیدی کشتن مپسند

کس ندیده‌ست نمد زینش خشک/سست شد لاشه بجاییش مبند

مچشانش بتموز آب سقر/مفشان بر سر آتش چو سپند

فصل را با حورا آهنگ به‌شام/وصل با حوران خوش‌تر بخجند

هم توانیش به تبریز نشاند/هم توانیش ز شروان برکند

طفل‌خو گشت میازارش بیش/بر چنین طفل مزن بانگ بلند

دایگی کن بنوازش که  نزاد/پانصد هجرت از او به فرزند

نیست جز اشک کسش همزانو/نیست جز سایه کسش هم‌پیوند

حکم حق رانش چون قاضی خوی/نطق دستانش چون پیر مرند

از برون در خوی خوییش مدار/وز درونش دل مجروح مرند