یک پردیس

زندگی خوب است؛ یعنی مشکلی ندارم. تنها زندگی کردن، داشتن آپارتمان مستقل از آن‌چه فکر می‌کردم ساده‌تر و جالب‌تر است. خصوصا برای من که حتی از تمیزکردن و مرتب کردن خانه هم لذت می‌برم.

دوستانی جدیدی پیدا کرده‌ام که تا این‌جا احساس خوبی نسبت بهشان دارم. تفریحات کوچکی هم با دوستانم در کنار درس و پژوهش دارم.

اما، به طرز بی‌سابقه‌ای احساس پوچی به مغزم رخنه کرده. بله. روز هفتادم است. روز هفتادم از حداقل ۱۸۲۵ روز. البته طرز صحیح نگاه کردن به زندگی شمردن روزها نیست. ولی در این وضعیت، دانشجوی ایرانی با ویزای یکبار ورود، به نوعی یک شبه-زندانی است در آمریکا.

احساس پوچی‌ام، از بعضی از آدم‌هایی است که دیده‌ام در این مدت. روزهای زیادی است که یک فرد ایرانی ندیده‌ام و حضوری فارسی حرف نزده‌ام.

احساس پوچی‌ام، به خاطر این است که مدت‌هاست یک مکالمه‌ی عمیق هم نداشته‌ام. منظورم سخن گفتن از عرفان نیست. بلکه منظورم مکالمه‌ی حقیقی است.

به احساسات خودم اعتماد و اعتنا نمی‌کنم؛ چرا که دلتنگی می‌تواند مغز آدم را تحت تاثیر قرار دهد. حرف‌هایی که می‌زنم، شاید خیلی واقعی نیست. تنها احساسی که به آن اعتماد می‌کنم، ترسی است که چند روز است مرا فراگرفته: ترس از سطحی شدن.

  • ۹۶/۰۸/۰۸
  • پردیس

نظرات  (۲)

  • یه خواننده
  • چرا 2555 روز؟ ۷ سال؟ مگه دکتری نیستی؟ ۵ ساله دیگه؟
    پاسخ:
    سلام.

    خیلی ممنونم از توجه. حق با شماست! وقتی که می‌نوشتم انقدر ناراحت بودم احتمالا که محاسبه‌ی ریاضی رو هم غلط انجام دادم! در واقع باید بشه ۱۸۲۵ روز!

    ممنون.
    سلام
    ولی من نگاه کردم ظاهرا استادتان دانشجوی ایرانی دیگری نیز دارد.
    او را نمی بینید؟
    پاسخ:
    سلام.
    ممنون از توجهتان.

    منظورم از «دیدن» عمدتا تعاملی فراتر از سلام و احوالپرسی بوده است. اگر صرفا سلام و احوالپرسی را در نظر بگیریم که خوشبختانه ایرانی‌های دیگری را هم غیر از ایشان در اینجا می‌شناسم.

    با سپاس.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی